دردنوشت

ناتنی ها (20)

از نوع سرسنگین و بداخلاق

یادم می آید در سال 1352 که در وزارت علوم و آموزش عالی بودم، بک بار جوانی بسیار برافزوخته و بی قرار وارد اتاقم شد و با خشمی آشکار اعتراض کرد که تلفنچی وزارتخانه با او بسیار سرسنگین و بداخلاق رفتار کرده است و او ناگزیر شده است، برای پرسشی کوچک که می توانسته است با تلفن به پاسخ برسد، از راهی دور شخصا به وزارتخانه بیاید.

او را، که کاملا حق داشت، دعوت به نشستن کردم و یک فنجان آب جوش سفارش دادم و قهوه ای برایش درست کردم و بعد کوشیدم تا آرامش کنم. هنگامی که دیدم در برگرداندن چهرۀ برافروخته اش به حال طبیعی موفق شده ام، از تحصیلاتش پرسیدم. فوق لیسانس الکترونیک از یکی از دانشگاه های معتبر مغرب زمین بود و تازه به ایران برگشته بود.

بعد خیلی ناگهان گفتم که اگر هنوز کاری پیدا نکرده است، می تواند تلفنچی وزارتخانه شود. چهره اش دوباره آمادۀ افروختن شد و بلند شد که اتاقم را ترک کند. خواهش کردم، یک دقیقه بردباری خود را حفظ کند و بی درنگ گفتم: تلفنچی ما شش کلاس سواد دارد (آن روزها این گونه بود) و هیچ فوق لیسانس الکترونیکی هم حاضر نیست که تلفنچی شود. بنابراین ما چاره ای نداریم جز این که سطح انتظارمان را تا سطح درک او پایین بیاوریم.

خیلی زود آرام گرفت. لحظه ای هردو سرمان را انداختیم پایین. بعد من عذرخواهی کردم و او رفت.

حالا سی و سه سال از آن روزگار گذشته است و 29 سال از انقلاب و درهم آمیختن طبقات اجتماعی سپری شده است. و تلفنچی ها دیپلم دبیرستان را در جیب دارند و با حد اقل مراحل گفت و گو با دیگران آشنا هستند و جایگاه و اعتباری کم و بیش هم سطح کارمندان معمولی دارند.

تنها چند چیز اندکی بیشتر شده است. آرزوی استخدام در سازمانی دولتی. و لابد فروتنی به سبب نیاز. و لابد بالا رفتن سطح مرغوبیت رفتارها.

اما متاسفانه امروز سرسنگین ترین و بداخلاق ترین مستخدمان دولت تلفنچی ها هستند. هنگامی که با زحمتی زیاد موفق به گرفتن شماره ای می شوی، از شدت ترس زبانت بند می آید. هرآن ممکن است تلفنچی ارتباط به زحمت فراهم آمده را با خشونت قطع کند. فکر می کنی، انسان کم مایه و حقیری هستی و داری از پدری ثروتمند و بداخلاق، تنها دختر دلبندش را، که هزار خواستگار بلندپایه دارد، خواستگاری می کنی... دهانت خشک می شود. هر چه شجاعت داری از دست می دهی و به «تته پته» می افتی...

چرا؟ مگر ناتنی هستی؟ یا تلفنچی پس از چند روز کار فهمیده است که قرب و منزلتی نداری؟... و از این روی می توانی ناتنی باشی...

تلفنچی ها چون محل کار پنهانی دارند و چون چشمشان به چشمت نمی افتد، شجاع تر از دیگر کارمندان هستند...

کاش هزار دختر می داشتم و هزار داماد تلفنچی!...

با فروتنی

پرویز رجبی