روزنوشت

ناتنی ها (26)

 

در «ناتنی های 24» نوشته بودم:

«واژه ها دیگر به «هرجایی» بودن خو گرفته بودند. شاعران نیز. عاشقان شعر هم همچنین».

و دوستانی که به معنای مجازی واژه های «ناتنی» خو گرفته اند، باری دیگر به حق گله کردند...

گرفتاری ما این است که از فراوانی کاربرد واژه ها به صورت ناتنی، معنای اصلی خود واژه ها را به دست فراموشی سپرده ایم!

یکبار در مبحث «درست بنویسیم...» نوشتم که:

دیریست که دیگر ایرانی نمی تواند به   «مانده شدن»  بسنده کند و به جای آن  «خسته شدن» (= آزردن، زخمی شدن، بیمارشدن) را به کار می برد. مثلا با برداشتن یک هندوانۀ بزرگ خسته می شود. یعنی زخمی و بیمار می شود! پشت خط تلفن هم زخمی و بیمار می شود. و از گفتن «دوستت دارم» هم!...

اما جالب است که اغلب زخمی شدن هم طبع حساس ایرانی را کفایت نمی کند. ناگزیر گاهی از «مردن» کمک می گیرد و کشت و کشتار:

از راه می رسد، هندوانۀ سنگین را می دهد به دست کسی که در را به رویش باز کرده است و با شتابی که حتی زبانش را بند می آورد، می گوید: «بگیر که مردم»!

ایرانی از عشق می میرد، از بی پولی می میرد، از انتظار نیمه جان می شود و بعد می میرد...

و جالب این که «از خنده می میرد»!

اما فاجعه این جاست که کسی این «مردن» ها را جدی نمی گیرد و برای «مرحوم» تره هم خرد نمی کند!

البته در ایران رسم بد رفتاری با مرده ها و بخشیدن عمر آن ها و بذل و بخشش از نوع شگفت انگیزی هم معمول است. به کسی برای درگذشت عزیزی تسلیت می گویی، می گوید: «عمرش را بخشید به شما»! او حتی یک لحظه از این تعارف خجالت نمی کشد و یا یک لحظه فکر نمی کند که اگر برای مرحوم عمری باقی مانده بود خودش مصرفش می کرد. حتی به هنگام بخشیدن عمر، یک لحظه فکر نمی کند که چند لحظه پیش تعریف کرده است که چگونه برای زنده ماندن آن مرحوم تلاش کرده اند و بیچاره دیگر توان زنده ماندن را نداشته است!.

 

و اینک می بینم که «هرجایی» را هم اگر به معنای خودش به کار ببریم، کفایت نمی کند! با کمی تساهل، «هرجایی» تقریبا یعنی «خوشنشین»! و کسی که با «جا» مشکلی ندارد. مهم این است که «جا» دلخواه و خوشایند باشد و به درد بخور!

البته کتمان نمی کنم که معنای مجازی «هرجایی» امروز به سختی می تواند در جای اصلی خودش بنشیند. دیریست که این واژۀ به درد بخور ناتنی شده است. بنابراین باید از شاعران پوزش بطلبم. اما نمی دانم که از شعر به چه زبانی پوزش بطلبم. فقط دلم خوش است که شعر گوش شنوا ندارد!...

خوشحالم که شاعران جوان هندی و خراسانی را به سینۀ تاریخ می سپارند و بازمی گردند به «شعر نو» ایران باستان و ادب پهلوی و مرز شعری که تنی بود و صادقانه می گفت:

آهوی وحشی در دشت دوذا

او یار ندارد، چگونه بوذا؟

باور کنید که برآن نیستم که سخت «شعرگیر» حافظ ها نباشیم!

چنین درخواستی نه شدنی است و نه فهمیدنی.

 

با فروتنی

پرویز رجبی