ناتنی ها (27)
هویت به توان هویت!
امروز استاد جلیل دوستخواه، یکی از بزرگ ترین ایران شناسان ما، نوشته ای از مردی شیفته و بیگانه با تاریخ دربارۀ کردستان برایم فرستاده بودند تا مرا هم با خود به زیر باران «آبسالان» ببرند!
این نوشته باز مرا به میدان ناتنی ها کشاند که چندیست مبهوت آنم!
این نوشته آکنده بود از اشاره های «ناکجاآبادی» که این روزها بازار خوبی دارد. برای یافتن هویتی به توان هویت! اما با اشاره های ناتنی و ناشناس! البته جای شگفتی هم نیست. ما اهل قبیلۀ اشاره هستیم و به تایید نظر حل معما می کنیم و صد گونه تماشا. ما به همۀ یک داستان نیاز نداریم. آغاز داستان و گوهر و یا خمیرمایۀ داستان ما را کفایت می کند و کسی که آهنگ آوردن همۀ یک داستان را داشته باشد، دانسته و ندانسته، اما بی رحمانه، ما را از مقام ویراستاری عزل می کند!
بارها گفته ام و از گفتن خسته نمی شوم که گاهی چنین به نظر می رسد که ما در عرصۀ تاریخ خود نامحرم هستیم. با این همه تنها و فقط در این مورد است که می خواهیم با کوتاه ترین آدرس نشانی خودمان را بیابیم! شگفت انگیز این که خودنیافته سر از حرم همه درمی آوریم و بدون «یاالله» وارد حریم می شویم!
جالب است که بیشتر علاقه مندان به تاریخ، مردم بی علاقۀ به تاریخ هستند!
من در حدود چهل سالی که با تاریخ ایران و همچنین مورخان و خوانندگان تاریخ آشنایی دارم، با مسالۀ غریبی رو به رو هستم که نمی دانم راه حلش چیست: شجاعت و بی باکی تقریبا عمومی در اشاره به رویدادهای تاریخی. شاید هم این شجاعت و بی باکی ناشی از جدی نگرفتن تاریخ باشد. ما میل چندانی به پشت کردن به آگاهی های تاریخی نا درستی که یک وقتی آموخته ایم نداریم. در حالی که دستاوردهای تازۀ باستان شناسان، زبان شناسان و مورخان بسیاری از اشتباه های تاریخی را تصحیح کرده اند و ما ناگزیریم، با توجه به منابع تازه، گاهی نگاهمان به تاریخ را به روز بکنیم. بزرگانمان گاهی بر چیزی از تاریخ تکیه می کنند که امروز دیگر هیچ وجاهتی ندارد. از آموزگاران ناآشنا با تاریخ در کلاس های درس که نگو!
از گذشته که حرف می زنی، کوره راه فرسودۀ میان خود و آغازت را تعریض می کنی. من از نوشته های برخی از دست اندرکاران این عرصه چنین دریافت می کنم که با قوم های دوران پیش از اسلام ایران آشنایی درستی ندارند و گاهی به خاطر آگاهی کم، لبۀ تیز شمشیر خود را به طرف خودشان نگه می دارند...
بعد خودم را راضی می کنم که جنبه های مثبت داستان را ببینم: توجه به قومیت، دست کم در کشور ما که مردم آشنایی کمی با تاریخ دارند، سبب آشتی با تاریخ می شود. فقط خوب است، آن هایی که خود را با عصبیت با مسایل قومی سرگرم می کنند، دست کم دامنۀ بررسی های خودشان را گسترش دهند و اقلا با نوشته های تازۀ جهان ایران شناسی هم مانوس شوند. بکوشیم تا با چند دستمایۀ عصبی و فراهم آمده از سوی نویسندگان پرخاشگر از وجاهت گفتار خود نکاهیم. چنین نباشد که همواره با شمشیرهای از رو بسته به میدان فرهنگ و مدنیت درآییم. رقص در میانۀ میدان آیین خود را دارد و صمیمیت خاص خود را می طلبد.
متاسفانه فعالان قوم گرا لبۀ تیز سلاحشان را متوجه زبان فارسی کرده اند. در اینجا ناگزیرم، باری دیگر نگاهی داشته باشم به نقش زبان فارسی در گذشتۀ تاریخی ایرانیان. این نگاه می تواند به کار قوم گرایان نیز بیاید. و به کار فعالان اومانیست نیز.
باید ببینم مشکل کجاست. از اول تاریخ دورۀ اسلامی شروع بکنیم!
در دو سدۀ نخست در ایران کسی کاره ای نبود که بتواند با زور زبان فارسی را زبان مطرح جهان نو اسلام بکند. من هنوز وجود نداشتم که به قول دینوری در دهۀ 60 هجری در سپاه مختار ثقفی متکلم عربی نمی توانستی پیدا کرد. بعد از غزنویان به بعد، تا پایان دورۀ قاجارها، جز دو صباحی بسیار و بسیار کوتاه (دو سه خاندان فرمانروا در یک زمان، مانند سامانیان و صفاریان در سده های نخست دورۀ اسلامی و زندیه و پهلوی در این اواخر) حکومت ایران با ترک ها و مغول ها و ترک ها بود. من هنوز حضور نداشتم که هم ترک ها و مغول ها کم و بیش سبب اعتلای زبان و ادب فارسی در دربارهای خود شدند و کسی زبان فارسی را به آن ها و سلطان محمود غزنوی ها و سلطان های ترک قاجار تحمیل نکرد. اما سلطان محمود غزنوی که شاید فارسی را به زحمت می فهمید، بدون شعر فارسی نه می توانست بنوشد و نه سر به بالین نهد.
من نبودم که نام آبادی های ترکان آسیای مرکزی تا خجند و تا کمر سیبری به فارسی بود. از شبه قارۀ هند که نگو! ناصرالدین شاه، فرمانروای مغرور قاجار هم در حضور حافظ احساس غربت نمی کرد و می کوشید تا در غزل از او عقب نماند.
با تبلیغ من نبود که دربارهای هند و عثمانی مشتری پر و پا قرص قند پارسی بودند و به میل خود زبان فارسی را زبان دیوانی خود کرده بودند. یعنی در این دو دربار شرق و غرب ایران، زبان فارسی همان نقشی را داشت که زبان فرانسه در دربار سزارهای روس در سن پترزبورگ متولی آن بود.
من هنوز حضور نداشتم که حتی یک فرمانروای ترک و یک ایلخان مغول نخواست که در دربار او خط و زبان ترکی و یا مغولی معمول شود...
من هنوز حضور نداشتم که دربار فاطمیان مصر هم بدون قند پارسی تلخکام می بود!
من چه کنم که هیچ کدام از دیگر قوم های باشندۀ ایران قندی برای طوطیان شکرشکن هند نداشته اند. آن هم در روزگاری که هند در اختیارشان بود. ایلخانان مغول در هند قند پارسی را سرمۀ چشمان خود کرده بودند. در دربار اکبر شاه بیش از هزار شاعر پارسی گوی قند خود را پیش فروش می کردند!
مگر سخن گفتن از قند پارسی که این همه به مذاق پیرامونیان ایران خوش آمده است، به این معنا است که می توان گران فروشی کرد؟
چرا در کشور ما باید هیج نگاه مجردی وجود نداشته باشد؟ حتما باید زنگوله بست؟ به شوخی بگویم: مگر خواجۀ ما حساب ترک شیرازیش را از مقولۀ وطن جدا نکرد؟!
گویش های ایرانی سایه روشن های زیبا و معطر زبان فارسی هستند و همچون پستوهای ارجمند مخزن گنجینۀ زبان فارسی. هنگامی که از قند پارسی سخن می رود، حتما پای سخن شکرپاره و حب نبات هم در میان است.
فراموش نکنیم که همین طوری هم با جمع و جور کردن زبان فارسی، با همۀ سابقۀ درخشانش، مشکل داریم. هنوز در املاء بسیاری از واژه های فارسی گرفتاری داریم. هنوز باید چراغ برداریم و به جست و جوی خواننده برویم. هنوز کتابی با تیراژ هزار روی دست ناشران می ماند.
اغلب فکر می کنم، چرا در مغرب زمین خود مغربیان به فکر وحدت هستند و ما را با استفادۀ از زبان و دین تشویق به تفرقه می کنند؟
من به هرچه زیباست دلبسته ام، اما نمی فهمم که دلبستگی به شکر فارسی کام چه کسی را می تواند تلخ کند. چرا باید فکر کرد که دوست داشتن چیزی الزاما بد انگاشتن چیزی دیگر است؟ اگر خط قرمز ظرافت این قدر که برخی می پندارند حساس می بود، امروز ایران و جهان بهشت می بود.
بحث دربارۀ نام ایران را می گذارم برای بعد. به امید کاستن از احساس ناتنی کردن!
در این جا تنها این را ناگفته نگذارم که ما را هم می توان ابرانیان کرد نامید و هم کردهای ایرانی. هم ایرانیان بلوچ نامید و هم بلوچ های ایرانی...
یعنی هویت به توان هویت...
با فروتنی
پرویز رجبی