دردنوشت

ناتنی ها (28)

جذر و جزر قند پارسی

نخستین «ناتنی ها» را که می نوشتم، فکر نمی کردم که کار به جایگاه شیرین قند پارسی بکشد. سی و سه سال پیش فکری به سرم زده بود که دربارۀ درستی اصطلاح قند پارسی و سبب پدیداری این اصطلاح گفت و گویی خودمانی داشته باشم با اهالی قلم و از بیم شکرشکنان پایم را در گلیم خودم نگه داشته بودم. اما اینک که گلیم از دست داده ام، بادا باد!

خودم را غیرمترقبه بیاندازم به میان میدان:

ما ایرانیان نثر فاخر و همه فهم و درست فارسی نداریم!

گرچه نثر بیهقی از لونی دیگر است و منت خدای را عز و جل که سعدی را داریم... و با این که انگشت شماری هم «نسبتا» پاکیزه نویس داریم در پستوهای هزارتوی تاریخ ادب خود...

پیداست که «تاریخ وصاف» شرف الدین عبدالله بن فضل الله شیرازی و «درۀ نادری» میرزا مهدی خان استرآبادی را نمی گویم که به قول عبدالمحمد آیتی، با «عبارت پردازی های ملال آور و ذکر مترادفات لاطائل و آوردن حشوهای قبیح و جناس های بارد و سجع های متکلف و افراط در طرح اخبار و اشعار و آیات عربی، آن چنان از حال طبیعی خارج شده» اند که خواندنشان برای اهل فضل و ادب نیز ملال آور و خسته کننده و حتی عصبانی کننده است...

واقعیت این است که ما، به استثنای دورۀ معاصر، در مقایسۀ با دیگران به فراوانی دست به قلم برده ایم و کتاب نوشته ایم و امروز مجموعه های کتاب های خطی ایرانیان از گنجینه های گران بهای کتابخانه های جهان هستند...

و واقعیت این است که کسی که با تاریخ سر و کار دارد و تاریخ می نویسد، در میان انبوهی از منابع تاریخی دربارۀ همۀ دوره ها، جز تاریخ بیهقی، به کمتر کتابی برمی خورد که در آن به درست اندیشیدن، به درست گزارش کردن و به درست نوشتن توجهی درخور شده باشد. من خودم با هزار قلاب برخی نکته ها را از دریای متلاطم منبع ها بیرون می کشم و بسا که پایم هم می لغزد. در این کتاب های فراوان، به خواننده بدون استثنا به چشم ناتنی بی اعتباری نگریسته شده است و گاهی چنین برداشت می شود که نویسنده جز لفاظی های آکنده از غلط و نامفهوم برنامۀ دیگری نداشته است.

بگذریم از چاپلوسی ها عریان و بی شرمانه ای که در فرصت های گوناگون، بی اعتنا به حضور خواننده و بی توجه به شعور او، برای خوشایند ممدوحی در دستور کار قرار دارند... و برای این چاپلوسی ها هیچ نویسنده ای کم نیاورده است...

به چاپلوسی می توان عادت کرد که کرده ایم. اما بی اعتنایی به نثر درست چرا؟

کسانی که با متن های پهلوی مانوس هستند، در این متن ها هم همین شیوه از نگارش محسوس است. اگر استاد جلیل دوستخواه با نثر درست، فاخر و فهیم خود اوستا را روی پا نمی ایستاند، اوستا هم همین طور...

شگفت انگیز است که در میان متن های پهلوی نیز به ندرت به نثری پخته، شیوا و روان برمی خوریم... انگاری نویسندگان این متن ها می خواسته اند، به هر فلاکتی که شده است، تنها اندیشه ها و موضوع های انتخابی خود را ثبت کنند. در این متن ها نیز به درست نویسی و به نثر بی مهری شده است.

و واقعیت این است که به اصل پویا بودن زبان توجه کافی نشده و نمی شود. زبان نیز مانند هر پدیدۀ دیگری نیاز به رشد و تکامل دارد. پیوند های تازه و جوشیده از «دل» زبان، زبان را از رکود و انجماد می رهاند و به آن پویایی می بخشد. زبان پویا با عنایت به تجربۀ دستاورد های دیگر ملت های جهان، هرگاه عنصر و قالب تازه بیابد، در صورت نیاز از آن بهره می گیرد و می کوشد تا با قانونمندی های ویژۀ خود عنصر و قالب تازه را بپدبرد و خود را غنی سازد.

در گذشته های دور نیز زبان مردم کوچ نشین و مردم آبادی ها و شهرهایی که در چهارراه های سیاسی و اقتصادی جهان قرار داشتند، در مقایسه با زبان مردم یک جانشین و منزوی، همواره از غنای بیشتری برخوردار بوده است و امروز هم مردم پایتخت های جهان زبان پربارتر و غنی تری دارند. اگر سفر مفاهیم و قالب های تازه ای که هر روز در جاهای گوناگون گیتی پدید می آیند نمی بود، امروز مردم جهان از درک یکذیگر عاجز می بودند. تجربه های متنوع زبان در بالابردن استعداد طبیعی زبان نقش تعیین کننده ای دارند...

و واقعیت این است که این روند تکاملی، در نوشته های ما ایرانیان تاثیری منفی داشته است! همین است که فهم کتاب های علمی دانشگاهی نیاز به رمل و اصطرلاب دارد. از زبان رمان ها و مقاله های خبری که نگو!

مرگ زبان های باستانی تنها حاصل هجمۀ دیگر ملت ها نیست. این مرگ بیشتر ناشی از رکود و غریبه بودن و ناتنی بودن با زبان و مفاهیم مورد نیاز آن بوده است. امروز اگر غریبه ای دور از میهن خود و بدون آشنایی با زبان میزبان، تنها با اشاره موفق به برآوردن برخی از نیازهای خود می شود، این موفقیت ناشی از آشنایی های درونی اشاره کننده و اشاره شونده با مفاهیم تازه و خودی و بیگانه است. بنا براین اگر زبان تغذیه نشود، پژمرده و فرسوده می شود و می میرد. فقط باید از سوء تغذیه جلوگیری کرد!

می خواهم به این نکته برسم که شیوۀ رفتار ما با زبان و استفادۀ نادرست از آن آفتی را برایمان پدید آورده است که سخت آزارمان می دهد. و شگفت این که به این آفت و آزار خو گرفته ایم و با آن خانه یکی شده ایم!

رانندگی ما بهترین نمونۀ بی اعتنایی ما به زبان است. اینک در روزگار نو تنها کتاب مطرح نیست. زبان اشاره هم به زبان کتاب و مقاله افزوده شده است. کتاب را نمی فهمیم چون در نوشتن آن دقت نشده است و ما کم کم عادت کرده ایم که نفهمیم! به علائم رانندگی توجه نداریم، چون عادت کرده ایم سرسری بنویسیم و سرسری بخوانیم!

قضیه درست نیاندیشیدن و درست ننوشتن و درست نخواندن قبح خودش را از دست داده است.

علائم رانندگی نوشته هایی هستند از تاریخ وصاف و درۀ نادری!...

شگفت انگیز نیست که شاهنامه را مردم عامی نیز خوب می فهمند...

روزنامۀ روی میزم را باز می کنم. به حرمت قلم سوگند که بیشتر جمله ها را ناتنی می یابم.

تازه بهتر شده ایم. سی سال پیش نوشته های چاپی آکنده از غلط چاپی هم بودند... می پنداری درست نویسی کوچک ترین وجاهتی نداشته است. و هنوز هم وجاهت چندانی نیافته است...

شعر ما سرآمد شعر جهان است. اما عدو سبب خیر شده است! در شعر نیاز چندانی به رعایت قوانین زبان نیست. مفهوم مهم است و قافیه و وزن. حالا به هر قیمتی. همین است که بهترین شاعران معاصر ما نثری فاخر ندارند. مگر این که مسجع بنویسند. یکی از موفقیت های سعدی همین روی آوردن به نثر مسجع است!

داوری دربارۀ نثر مترجمان معاصر را نیز مردمی مرتکب شده اند و می شوند که عادت به نثر فاخر ندارند و با آن بیگانه اند. همین است که برخی از مترجمان بزرگ معاصر به دارا بودن نثری خوب معروف شده اند!...

من از دانش ریاضی و هندسه یا حساب رقومی سر درنمی آورم. اما این را به گونه ای آشتی ناپذیر می دانم که ما هیچ وقت به قند پارسی در نثر احترام نگذاشته ایم و به مجذور این قند بسنده کرده ایم... و عادت...

من خودم، بارها که ناگزیر از نوشتن عریضه ای به سازمانی بوده ام، به شدت این احساس را داشته ام که اگر درست بنویسم، کارمند مربوط را گیج و سردرگم خواهم کرد. پس به غلط نوشتن تن در داده ام!...

در ناتنی های 29 شاید بتوانم بگویم چرا...

با فروتنی

پرویز رجبی