دردنوشت

ناتنی ها (29)

شیرین، اما تلخ!

 

داشتم از قند پارسی سخن می گفتم و این که قند پارسی در میدان نثر بسیار تلخ است که وقت کم آمد!

طنز تلخی است که قند پارسی حوصلۀ ایرانی را خیلی زود سرمی آورد و یا سرمی برد. فرقی نمی کند که حوصله سربیاید یا سر برود. این هم از ویژگی های غریب قند پارسی است!

با ما ایرانی ها باید کوتاه حرف زد.

ما غلام همت آنیم که آنی دارد! فقط «آن».   «آن» کوتاه ترین، اما جامع ترین رسالۀ گیتی است. البته به هزینۀ قند پارسی.

انصاف که داشته باشیم، می بینیم که قند پارسی معجزه های فراوانی دارد.

هلوهلو، برو تو گلو!

راهی بسیار کوتاه برای رسیدن به مقصود.

ما راه کمی که وقت گیر بیابیم، راه هفت خوانش می خوانیم... حالا اژدها را از کجا گیر می آوریم بماند!

داشتم می گفتم که ما در نثر بیشتر از بسیار فقیر هستیم. بی درنگ چند قابوس نامه را به رخ نکشید. چون اگر اشاره ای بکنم به هزاران هزار کتابی که نوشته ایم و بپرسم پس چرا همه فوری تنها به یاد ابوالفضل بیهقی می افتید و هم دوره اشن شمس المعالی، فوری به یاد لطیفه گفتن می افتید!... حتی نثر مسجع را از یاد می برید!...

ما نثر نداریم. ما حتی بلد نیستیم نامه ای عاشقانه بنویسیم. نامه های عاشقانۀ ما، همه همان نامۀ عاشقانه ای است که عاشقی گمنام برای نخستین بار نوشته است!... و یا از شدت عشق به نثر نامۀ عاشقانه نه به هنگام نوشتن کار داریم و نه به هنگام خواندن.

آشنایان با «تحول» نثر فارسی خوب می دانند که اگر مرحوم ناصرالدین شاه نمی بود که سنگ را از ته چاه بیرون بیاورد، هنوز سخنی کوتاه و ساده را تبدبل به «لغت نامه» و «مترادف نامه» و «چیستان نامه» می کردیم. دلیل قانع کننده هم داشتیم: آسانی «مونتاژ» و «بازی با کلمه». چون به خاطر ناتوانی در نوشتن، خیلی زودتر از انقلاب صنعتی، فن «مونتاژ» واژه ها را اختراع کرده ایم و خط تولیدش را در میدان لفاظی راه انداخته ایم!...

دلبر جانان من، برده دل و جان من

برده دل و جان من، دلبر جانان من

و یا:

یک حاجی بود، یک گربه داشت...

*

یکی از بزرگ ترین آفت های نثر فارسی، شتاب زدگی ما است در هرچه زودتر کندن قال قضیه. و پریدن به شاخی دیگر...

ما پیش از انقلاب صنعتی، خط تولید را کشف کردیم و از یک کلاغ چهل کلاغ ساختیم. به جای این که به چهل کلاغ گوناگون بپردازیم.

اگر بیمی از سر رفتن حوصلۀ خوانندگانم نمی داشتم، صدها نمونه می آوردم از متن هایی که ما آن ها را قند پارسی نامیده ایم. قندی که تنها به کام بستگان نزدیک نویسندگان شیرین می آید!!... ما با اندکی تساهل و تسامح، عمۀ نویسندگانیم!

واقعیت این است که ما به هنگام بحث دربارۀ نوشته های فارسی، به کم تر چیزی که توجه می کنیم، درست نویسی است و اغلب چنین می شود که ناخودآگاه بار سنگین درست ننوشتن بر گردۀ زبان فارسی سنگینی می کند. تردید نکنیم که اگر درست نوشتن زبان مادری خوب بیاموزیم و به درست نوشتن و به درست خواندن خوبگیریم، حل مسالۀ واژهای بیگانه هم آسان تر خواهد بود. کم نیستند جمله هایی که اگر در آن ها به جای واژۀ بیگانه ای که دارند، واژه ای فارسی بگذاریم، جمله همچنان نا مفهوم خواهد ماند.

جمله های نا مفهوم در زبان فارسی روز به روز بیشتر می شوند. از آگهی فوت گرفته تا هزار مقولۀ دیگر. اغلب فکر می کنیم که فارسی نویسی حل معما می کند. ترجمۀ بیشتر متن های پهلوی، به سبب کوشش در فارسی نویسی، حتی برای خوانندگان دانشگاهی قابل فهم نیستند.

فارسی نویسی متفاوت از درست نویسی است. در پشت پنجرۀ داروخانه ای که سه دکتر داروساز در آ کار می کنند، دیدم نوشته اند:

«به یک بانوی دیپلمه مورد نیاز است»!

و در میان آگهی های روزنامه ای خواندم:

«دبیر ریاضی با سابقۀ تعلیف»!

واقعیت این است که ما چنان به نوشته های نادرست خوگرفته ایم که قدرت تشخیص خود را از دست داده ایم. چون بی معیار افتاده ایم. و شگفت انگیز این که بسیاری را «متهم» به داشتن نثری زیبا می کنیم   که نثرشان اصلا زیبا نیست و فقط فهمیدنی تر از نثر دیگران است!

برای بیشتر استادان ادب نیز قبح بسیاری از نادرستی ها از میان رفته است. نادرست ها چنان جاافتاده اند که استادان ادب را نیز کلافه نمی کنند.

دارم احساس می کنم که جام ظرفیت خواننده ام را لبریز کرده ام. پس بهتر است که بقیۀ نگرانی ها بگذارم برای «ناتنی های» بعدی. تا برای تفاهم، ذهن های تازه نفسی داشته باشم. تا شاید بتوانیم با نفس های تازه، به کمک هم، از تلخی قند پارسی بکاهیم!

 

با فروتنی

پرویز رجبی