روزنوشت

ناتنی ها (31)

ادب بی دردسر شفاهیِ ناتنی ها!

«آورده اندها»، به «قول معروف ها» و «یاروگفتنی ها»

در خدمت قند پارسی!

 

 

صورت مساله این بود که ما در زبان فارسی بسیار به ندرت با نثری که می توان با تساهل فاخرش نامید رو به رو هستیم. بنابراین اگر نثر فارسی را هم مستحق قند پارسی بدانیم، جفایی دوگانه می کنیم در حق شعر فارسی. جفای دوم این که قند پارسی را بی مقدار می کنیم!

نثر فارسی تنها زمانی توانسته است خودی نشان دهد که اندکی از فضای ضرورت های شعری استفاده کرده و خود را از قید وفاداری به «قانون» رهانیده است. مانند نثر مسجع و بحر طویل. شهر قصۀ بیژن مفید نیز ماندگاری خود را مرهون رهایی از قید است. قید گویا اصلا با روحیۀ ایرانی عجول و ناشکیبا سازگار نیست...

امروز یکی از میهمانان «ناتنی ها» در پیامی که فرستاده بود، نوشته بود: «در دبیرستان به ما آموخته اند غلط مصطلح بهتر از درست غیر مصطلح است... ادامۀ بحث تاتنی ها بی هوده» است.

ناگزیر از یادآوری هستم که سخن من هیچ گونه ارتباطی با غلط های مصطلح ندارد. بگذریم از این که در دبیرستان به ما جفا کرده اند و «غلط های مصطلح» یکی از بزرگ ترین آفت های نه تنها زبان ما، بلکه زندگی ماست!... مانند این که بهداشت را رعایت نکنیم، چون رعایت نکردن بهداشت جا افتاده است!...

ایراد من به رعایت نکردن قانون ساختمان جمله است. همین!

من مدعی هستم که نثر ما نثری «ولگرد» است که فقط می خواهد منظوری را به شتاب برساند و راهش را پیش بکشد و برود. برخلاف شعرمان که از بسیاری تکرار، ضرب المثل شده است.

اما ببینیم که چرا؟

گمان من بیشتر متوجه علاقۀ ما از دیرباز به ادب شفاهی است و رویگردانی از ادب مکتوب. جانمایۀ بحث دربارۀ ادب شفاهی از دوست عزیزم دکتر سعید عریان استاد زبان پهلوی است. دکنر عریان در گفت و گویی که داشتیم به این مساله اشاره کرد که در همین جا از او سپاسگزاری می کنم. پیش تر در این باره به نکته هایی اشاره کردم. ما امروز هم برای دستیابی به مطلب مورد نظرمان، حاظریم که ساعت ها پای صحبت این و آن بنشینیم و خود به مطالعۀ مستقیم نپردازیم. در شهرها بیشترین اطلاعات را صبح ها، اول وقت اداری و شغلی، با همکارانمان و همسایگانمان و حتی مراجعه کنندگان به محل کارمان رد و بدل می کنیم و بعد بقیۀ روز را سرگرم مونتاژ اطلاعات و ویراستاری شنیده هایمان می شویم و مطمئنا به هنگام مونتاژ و ویراستاری، به سبب وجود حلقه و یا حلقه های مفقود، به «آب و تاب» پناه می بریم.

تاکسی ها و اتوبوس ها و صف های انتظار و اتاق های انتظار مطب ها هم خبرگزاری های سیار ما هستند. شاید هیچ کجایی به اندازۀ ما خبرگزاری نداشته باشد. با خبرنگاران بدون مرز!

از نقش موبایل برای خبرنگاران بی مرز نگو که حیرت آور است!

اینک چون در مقایسه با ادب مکتوب، در ادب شفاهی وسواس و احساس مسؤلیت و قدرت تحلیل به مراتب کمتر است، سهل انگاری در بیان و انتقال، زمینۀ مناسبی برای رشد می یابد و این رشد بی حساب مستقیما بر ادب مکتوب سایه می افکند و آن را به بی بند و باری می کشاند.

حاصل، پایمال شدن حرمت ادب مکتوب است و از دست دادن وجاهت.

و ریختن قبح اندیشه و گفتار ناسالم.

و عادت حیرت انگیز به نخواندن.

مقولۀ نخواندن مشهورتر از این است که در این دردنوشت به آن پرداخته شود.

برخی تنها به عنوان های درشت نوشته های روزنامه ها قناعت می کنند

و بعضی دیگر مانند کلاغ روی نوشته ها این گوشه و آن گوشه می پرند و خود را آماده می کنند برای یک کلاغ و چهل کلاغ!

و جمعی که خود به ندرت مطلبی را تا پایان می خوانند، بر این باورند که تا افتادن تاریکی با شنیده های خود و اندوخته های شفاهی خود به بقیۀ مطلب دست خواهند یافت.

گویا هنوز چیزی نمی تواند جای تاریخی ادب شفاهی را بگیرد. شاید یکی از علت های جای خوب رادیو و تلویزیون در میان ما ایرانیان همین علاقۀ پر و پیمانه به ادب شفاهی است. در روستاها تبادل خبر شفاهی قلمرو گسترده تری دارد. در این جا قصه و «اوسنه» نیز، مانند پاورقی و سریال، در قلمرو شفاهیات قرار دارد.

در مجموع و تقریبا برای همه، خبرهای دست اول، خبرهای شفاهی و به ظاهر دست اول هستند.

تقریبا هر گوینده ای سخنش را با اصطلاح غریب اما همه آشنای «می گویند» آغاز می کند. این «می گویند» همان «آورده اند» ادب شفاهی است. از این فراتر، در مقوله ای که بیانش نیاز به تکیه گاه، قیاس و سند دارد، با یک «به قول معروف» قال قضیه کنده می شود و پیداست که کسی هم نمی تواند با مراجعه به جای خاصی از درستی مطلب مطمئن شود.

پیداست که دریافت های شفاهی بی امضا، با صدها مؤلف و ویراستار گمنام نامسؤل، زبان را پیوسته در دستگاهی ناپیدا چرخ می کنند و به آن شکل تازه ای می دهند. این هنجار متفاوت است از «غلط مصطلح»...

خطر دیگری که امروز زبان و نثر ما را تهدید می کند، خطر کم خوانی و بدنویسی است. در ادب مکتوب گذشتۀ هزار و اندی ساله هم در میان انبوه کتاب هایی که نوشته ایم، به کمتر نثر خوب و پخته ای برمی خوریم و بر خلاف شعرمان، که قند پارسی است، نثر شیرین فارسی کمیاب است. زبان شعر که در زیبایی آن تردیدی نیست، زبان محاورۀ مردم نیست. بگذریم از این که این زبان، زبان منطق و زبان درست سخن گفتن هم نیست. و استعاره و تشبیه و ضرورت های شعری زبان را از حال عادی خود دور می کند.

متاسفانه هنجار درست ننویسی به عرصۀ اینترنت نیز رخنه ای غریب کرده است. ادب نو اینترنتی چنان لجام گسیخته و بی بند و بار است که پرداختن به آن مجال دیگری می خواهد.   افزوده شدن غیرمترقبۀ هزاران نویسنده به عرصۀ ادب ایران، با نثری که معلول است، حتما جای نگرانی خودش را دارد.

امید این که این میدان مجازی آرام آرام راه درست خود را بیابد و از ادب بی دردسر شفاهی به ادب پردردسر مکتوب روی آورد.

و امیدوارم سخن بی پردۀ من کسی را بیش از حد نیازرده باشد!

من آگاهم که ما از کمیاب ملت ها جهان هستیم که می توانیم بدون تخصصی خاص شاهنامۀ هزارساله مان را بخوانیم و قند و نبات را یچشیم. مردم عامی اروپا در خواندن و درک ادب هزارسالۀ خود اگر ناتوان نباشند، حتما کم توانند.

ها جستیم و وا جستیم

تو حوض نقره جستیم

 

با فروتنی

پرویز رجبی