از ملکوت


از جنس ندا

 
ندا آمد:

در آن سو

در دشت پر طرافت واژه ها

واژه ای در قلب پرطراوت قلبم شکوفه کرده است

یرف ببارد از آسمان یا آتش

«بازکن پنجره را»!

 

می بینی آن کبوتری را که با خدا نشسته است؟

با بالی که مدیون دست های تست؟

و پرواز را نمی تواند از یاد ببرد

 

«بازکن پنجره را»!

من نشانت خواهم داد

چادر مادرت را

پیچان در عطر گل زندگی

بر فراز صخره های رو به دریا

همچون پریان رقصان می گذرد

می بینی که چگونه بال کبوتر را

در خود می پیچد و می گذرد؟

چه الفت غریبی است

میان آبی دریا و صخرهای سنگی

و دیوار رو به روی تو

 

چشمان کبوتری مهر دست ترا سرمه کرده است

در انتظار چشم های تو در آن سوی پنجره

«بازکن پنجره را»!

غریبه که نیستیم

من برایت زندگی آورده ام!

 

باید ببینم، می توانم این ندا را از دیوار رو به رو بیاویزم

در کنار پنجرۀ آبستن و عطر شیر

وای اگر نتوانم!