ناتنی ها (42)
یاد یار مهربان و بوی جوی مولیانم آرزوست
در حدود چهارده سالی که در آلمان زیستم، هر وقت که به شهر می رفتم، تقریبا همیشه شاهد چند چشم انداز همانند در جلو کلیساها، بنای هزار سالۀ شهرداری و دیگر بناهای کهنسال بودم: گروهی گردشگر پرسال سرهایشان را بلند کرده بودند و چشم دوخته بودند به در و دیوار بنایی که در پیش روی خود داشتند... و احساس می کردم که هرآن آب دهانشان از شعف خواهد چکید...
این گردشگرها معمولا بازنشسته ها هستند که مدام در حال پرس و جو هستند که در کدام شهر، کدام یادگار خیال انگیز وجود دارد، تا در مرخصی سالانۀ خود به چند شهر سر بزنند، تا مبادا وطن و یا قاره از یادشان برود...
سال اول انقلاب که در و دیوار پر بود از شعار و شور و حال انقلاب، بر آن شدم که سفرنامه ای بنویسم به نام «سفرنامۀ خیابان انقلاب» و از میدان فوزیه یا شهناز (میدان امام حسین) تا میدان 24 اسفند (میدان انقلاب) را با همۀ یادگارها و شور و حال ها و خاطرات شبانه روزش بریزم روی کاغذ. برنامه ام این بود که حتی چند شبی را هم در این خیابان بگذرانم و مانند سیاحان با دستی پر به خانه برگردم...
متاسفنه زندگیم به گونه ای دگرگون شد که هرگز این برنامه عملی نشد... تا سرانجام برآن شدم، چون دیگر پای رفتنم نیست، در اتوموبیل یکی از دوستان سفری کوتاه بکنم به خیابان لاله زار. از گور بی نشان شهرداری تا استانبول. خیال می کردم هر اتفاقی که افتاده باشد، زمان سپری شده کوتاه تر از آن است که بتواند از خود رسوب چشمگیری برجای بگذارد...
عجب! حتی گور لاله زار هفتاد کفن پوسانده بود...
با بغضی در گلو از همراهم خواستم تا هرچه زودتر سفر را به پایان برساند. بعد در حالی که به گورستان هزاران خاطرۀ بی کفن و دفن فکر می کردم، فکر کردم به گزارشی از تاریخ:
در سال 492 پیش از میلاد داریوش گروهی از اسیران یونانی را با خود به ایران آورد و در سال 40 میلادی آپولونیوس یونانی، در ایران گورسنگی را یونانی یافت با این متن:
«ما که روزگاری در میان امواج ژرف دریای اژه شراع می کشیدیم، امروز در دشت هموار اکباتان به خواب رفته ایم.
دیر زی ای میهن ما ارتریا که زمانی شهرۀ آفاق بودی.
دیر زی ای آتن، ای بانوی همسایۀ ارتریا .
دیر زی تو ای دریای عزیز».
و فکر کردم به کسی که در حسرت دیدار میهن، پیش از مرگ در غربت، سوگنامه ای از خود برجای گذاشته است، با عطر دل انگیز مفهوم «میهن». اگر این گورسنگ از یکی از بازماندگان صاحب گور هم بوده باشد، مفهوم میهن دست نخوره می ماند. با همان عطر دل انگیز...
بعد از همراهم خواستم تا مرا به خیابان محبوبم سقاباشی ببرد، تا دست کم تب سفر را بی هوده تحمل نکرده باشم...
خیابان سقا باشی را با چیزی از جنس دروغ عوض کرده بودند. دخترکی یکی دوساله نگاهم را به خودش دوخت. به نظرم طناز آمد و به یاد طنز تلخی افتادم که حکایت سرزمین مرا سرانجام رونق خواهد بخشید.
تنها نام سقاباشی چراغ دریایی خاموشی بود که بر جای مانده بود. این چراغ دریایی را در لاله زار هم دیدم... اما یقین دارم که نسل پس از من از این دو چراغ خاموش هم نشانی نخواهد یافت...
ما ناتنی های غریبی هستیم. عمارت زیبای شهرداری را خراب می کنیم، تا بدل آن را برای اشباح و پریان شب در بیابان بسازیم.
ما تا از دست ندهیم، حسرت نمی خوریم...
تخمه کدو و سماق را در تورنتو بیشتر دوست داریم و چراغ دریایی گمشده خود می پنداریم...
ما با شتابی شگفت انگیز در حال قتل عام خاطرات خود هستیم...
ما از آلبوم عکس خوشمان می آید...
دوربین های عکاسی دیجیتال مانند وبا دارد به همه سرایت می کند و شگفت انگیز این که برای گرفتن عکس از ناتنی ها...
می پرسی به چه فکر می کنم؟...
بازهم به یاد دخترکی یکی دوساله می افتم که نگاهم را به خودش دوخت و به نظرم طناز آمد. او حکایت سرزمین مرا سرانجام رونق خواهد بخشید.
با فروتنی
پرویز رجبی