پاسخ

ناتنی ها (46)

رقص میانۀ میدان

 

دریغ از این همه حضور ناشکیبا!

با هر «ناتنی ها» یی که می نویسم، صدای اعتراض عده ای را درمی آورم:

چرا برای ادعاهایم منبع نمی آورم؟

چرا سرکوفت می زنم؟

چرا این قدر مردم ستیز هستم؟

چرا اسطوره ها را به باد انتقاد می گیرم؟

و چراهایی از این دست.

لابد که می خواهند برای احیای مهربانی و عشق، از لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد بگویم. با ذکر منبع!

لابد که برای پاشیدن زباله در خیابان ها و جاده ها و بیابان ها، باید گل های همۀ گل فروشی ها را پیش خرید بکنم و سر چهار راه ها بایستم و در حالی که نیشم تا حلقم باز است، ماشین های عبوری را گلباران کنم!

لابد که باید ثانیه به ثنیه بزنم به تخته و «ماشاالله» از زبانم نیافتد!

لابد که باید هر کاری را که انجام می دهم، با نام کاوه شروع کنم و این قدر «کاوه کاوه» بگویم که مردم به یاد «حلوا حلوا» بیافتند و مفت و مجانی کام شیرین شوند!

نمی دانم!

شاید با منتقدانم ناتنی هستم.

شاید سر کوچه حلوا پخش می کنند و من بی خبرم...

شاید هم میهنانم چاپلوسی را برای همیشه تبعید کرده اند و خبرش به من نرسیده است...

شاید کنار جاده ها به جای آشغال گل کاشته اند و ترس شقایق ها ریخته است..

شاید افلاتون از سرای باقی مرخصی گرفته است و به میان ما آمده است تا چند عکس یادگاری از مدینۀ فاضله اش بگیرد و برای فارابی هم که داستان را به روی مبارک نیاورده است به سوقات ببرد...

و شاید ضحاک شرمنامه ای به طول تاریخمان نوشته است و خواستار بخشایش شده است...

شاید هم باید که در نوشتاری کوتاه همان قواعدی را رعایت کرد که برای یک مقالۀ علمی. اما من براین باورم که لطف این نوشته های کوتاه، در تلنگُرهای غیرمترقبه و انتزاعی آن ها است. چنین نوشته ای نمی تواند برای هر هنجاری که تداعی می کند، مطلبی بیاورد مستند...

مگر این که چنان با یکدیگر ناتنی باشیم که بی سوگند و بی شاهد کارمان لنگ باشد!

من که رقص در میانۀ میدان را گزیده ام، چه باک!

 

با فروتنی

پرویز رجبی