مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه

ناتنی ها (39)

بازهم چسب زخم!

 

به حرمت قلم سوگند که من قُر نمی زنم!

حرف هایی هستند که باید در میانشان بگذاریم سرانجام. غریبه بازی بس است!

در ایران که سفر می کنی، به هر شهری که وارد می شوی، سه چیز بی درنگ می زند توی ذوقت. و بی درنگ از خودت می پرسی، ملتی را که هنر بی مثالش شهرۀ آفاقش کرده است و ملتی را که هنرش زینت موزه های جهان است، چه شده است که خودش را با روی آوردن به بی هنری بر سر زبان ها می اندازد؟...

منظورم صنایع دستی نیست که هرچه شلخته تر باشد، نیش توریست غربی را بیشتر باز می کند، که خود بحثی جدا می خواهد...

منظورم سه چیز با مصرف صد در صد داخلی است:

1.    جدول کشی   کنار خیابان ها،

2.    تندیس جانوران در کنار مبلمان شهری در فضاهای سبز و پارک ها،

3.    و مسجدها و نیایشگاه هایی که ساختشان در سال های اخیر رشد فزاینده ای یافته است.

امروز می خواهیم، خیلی خودمانی، به این سه پدیدۀ کهنه و نو بپردازیم:

1.    وارد هر شهر که می شویم، می بینیم که کوشش شده است، بدون توجه به بزرگ و کوچکی شهر، در ورودی و خروجی شهر با بولوارهای پت و پهن و درازی برای شهر هویتی سازگار با مدنیت روزگار را فراهم آورند. در این ساخت و ساز، چون با هیچ تدبیری نتوانسته اند از «دندون موشی» شدن و در نتیجه زشتی جدول های دو کنار بولوارها و خیابان ها جلوگیری کنند، پس از سال ها فکر و دلمشغولی، به این نتیجه رسیده اند که ریخت ناهنجار جدول ها را با رنگ های به تناوب در کنار هم نشسته زینت ببخشند. با صرف هزاران لیتر رنک روغن در سطح کشور. در حالی که می شد با نکاستن بی اندازه از سیمان جدول ها، علاج واقعه را پیش از وقوع کنند. همه می دانیم که سیمان هرچه بیشتر آب ببیند، استوارتر می شود. دیده ایم که این جدول ها در اروپا با گذشت زمان مانند سنگ شده اند. ما هم می توانیم، عادت کاستن از سیمان را جانشین رنگ کنیم. البته رنگ نیز زیبایی خودش را دارد. اما نه هنگامی که جانشین چسب زخم می شود!

2.     برای زیبا سازی فضاهای شهری، به گونه ای روزافزون، از تندیس «قالبی» (سیمانی) استفاده می شود. و کارگاه های تولیدی انواع اردک و گوزن و آهو و اسب و اژدها و گاهی دایناسور و «لولو»   برای شهرداری ها تولید می کنند و بیننده را از هرچه اردک و گوزن و آهو و اسب و اژدها و گاهی دایناسور می ترسانند! آن هم در سرزمینی که موزه های جهان به داشتن چند تندیس ایرانی فخر می فروشنند. من خودم عاشق اسب هستم. اما از تندیس دو اسب در دروازۀ پارک شطرنج در آجودانیۀ تهران وحشت می کنم.

3.    مسجدها را  به تازگی به گونه ای می سازند که گویا قصد شرکت در مسابقۀ زشت ترین معماری جهان را دارند. در سرزمین گلدسته ها و ایوان ها و محراب های تاریخ... پیداست که مسجدهای قدیم، از شاهکارهای معماری ایران و گاهی جهان هستند. برخلاف کشور نوپای امارات، مسجدهای روزگارما  نمونه های برجسته ای هستند از پریشانی مهر و نگاه ما به باورهای دینی . ساخت مناره ها کار نزدیک ترین آهنگر ان محل است. و روکاری به حساب کاشی آن ها کاری است بر عهدۀ آینده ای نامعلوم (نمونۀ بارز، در بزرگراه صدر در قلب تهران). این هنجار گاهی، مخصوصا در شهرهای ساحلی گیلان و مازندران و در ایستگاه های راه آهن ، آدمی را دچار حیرت می کند. گویی در میان آبادی های نزدیک و گاهی چسبیده به هم کرانۀ خزر مسابقه ای برای انتخاب بدترین معمار بنای مذهبی در کار است. چند سال پیش که میزبان خانم پروفسور کخ، ایران شناس بزرگ آلمانی که برای نخستین بار به ایران آمده بود، بودم، می گفت که پیش از آمدن به ایران فکر می کرده است که تهران شهر مناره هاست! و بعد مسجدهایی را نشانم می داد که با بیدلی هرچه تمام تر همزاد گنبدها و گلدسته های تاریخ دورۀ اسلامی ما شده اند. مسجدی را هم که در خیابان میرداماد اندکی به هنجار ساخته ایم، برای اجاره است به کسانی که می توانند حتی در مرگ کسان خود فخر بفروشند... در قرن ما چه شده است که اصطلاح بسیار زیبای گلدسته فراموشمان شده است؟

این سه پدیده کنار دستم بود. وگرنه حرف زیاد است! هر سه پدیده نشانه های بارزی هستند از نگاه ناتنی ما به یکدیگر.

چندی پیش در جاده ای، چند متر دورتر قهوه خانه ای، در پارکینگی که یک دیزی سرای بسیار مفلوک و مثل خودم به زحمت روی پا ایستاده داشت، چیزی حیرت انگیز دیدم که برای گزارش آن حتما کم می آورم. مددی! البته عکس هایی که سام برداشت به دادم خواهند رسید. دو تریلی به اصطلاح تخت و دراز در جلوی دیزی سرا   پارک کرده بودند. محمولۀ هریک یک مناره! گلدسته هایی چند قفسه به طول تخت تریلی! طناب پیچ به دو طرف که مبادا بیفتند به پایین و قل بخورند توی دره! راننده تعجب کرده بود که سام عکس می گیرد.

مناره ها ساخت کارخانجات مناره سازی بابل بودند. برای مسجدی در کرمانشاه! از حلبی. براق. تو خالی. پنجره های گلدسته مشبک. قطر هر مناره به عرض تخت تریلی. انعکاس نور خورشید غیرقابل توصیف. لابد که این دو را باید در محل سوار بر بدنه ای دیگر بکنند. از بتون. با جرثقیلی مدرن. حتما ساخت ژاپن. یادم آمد که مناره های ساخت این کارخانه را در جاهای دیگری هم دیده بودم و فکر نکرده بودم که توخالی هستند.

نرنجیم. این حرف ها را باید گفت، که خواهم گفت. واهمه ای از رنجشتان ندارم! ترسم از موقعیت آیندگان این کشور است...

 

با فروتنی

پرویز رجبی