مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه

ناتنی ها (44)

لابد که کاوه دروغ نبوده است!

 
در حال نوشتن تاريخ سلجوقيان هستم‌.

گمان مي‌كنم که در ميدانی پرسه می ‌زنم كه بيشترين پايه‌های نگاه‌های ناتنی ما بر يكديگر در آن قرار دارند.

حدود ده سال از فروپاشی غزنويان و برخاستن سلجوقيان سپری شده است‌. يعنی ده سال ديگر از كم و بيش 2500 سال تاريخی كه معمولا به آن مي‌باليم‌. در ميان منابع موجود هنوز، پس از 130 سال نشاط شراب و حرم و شاهدبازی غزنويان‌، كوچك‌ترين نشانی از گامی مثبت به سود مردم به چشم نمی‌خورد. پيداست كه در اين حدود ده سال بر مردم ميدان بزرگ خراسان بزرگ و خوارزم چه گذشته است‌: جنگ‌، خونريزی و ديگر هيچ‌. و به هزينة مردم‌.

در اين ميان چه خالی است جای گزارشی از زندگي مردم‌.

مورخ‌ِ امروز مبهوت است كه برای خوانندة تشنة تاريخ خود چه بنويسد!

گفته‌ام كه خواننده‌ام را تنها نخواهم گذاشت‌. در حالی كه خود تنهاتر از خواننده‌ام هستم‌!

می ‌خواهي، با يك حركت آرنجت، انباشتة كتاب‌ها و يادداشت‌های روی ميزت را بريزی روی زمين و وداع كنی از تاريخ‌...

ولی باری ديگر، شوق يافتن نشانی از تاريخ گمشده در سراب به هوس پايداريت مي‌اندازد.

از خود مي‌پرسی‌، شايد درماندگیت از اين روی است كه هنوز تاريخ كامل ميهنت نوشته نشده است‌!

از خود مي‌پرسی‌، آيا فرمانروايان و سرداران از اين‌كه باری دیگر صدای سم اسبشان به گوش مردم برسد، شرمگين نمي‌شده‌اند؟

از خود می ‌پرسی‌، در اين ده سال‌، فقط و تنها در خراسان و يا در غرب كشور چند نفر راهی بی‌بازگشت را پيموده‌اند و يا تاخته‌اند؟

بر كشتزارها چه رفته است‌؟

و چند چِفت در باخشونت ازجا كنده شده است‌؟

و مردمان آبادی‌ها و شهرها چقدر بر آيين‌های سوگواری عادت كرده بوده‌اند؟

آيا سرداران ايرانی كم‌تر از تركان بيابانگرد بيگانه و ناآشنا با زبان و فرهنگ مردم می توانسته‌اند فكری به حال سرزمين تاريخی بی ‌كس و بی صاحب افتادۀ ما بكشند؟ چرا سرداری برنخاسته است‌؟ حالا ديگر از جنبش‌های دو سدۀ نخست دورۀ اسلامی كوچك‌ترين خبری نيست‌. خوانندگان غيرمتخصص ايرانی چقدر آگاه هستند كه از اين پس قرن‌ها از ايرانيان، جز در زمينه‌های ادب و هنر، صدايی برنخواهد خاست‌؟

حكايت غريبی است‌.

چرا سرداران ايرانی خسته و ساكت و غايب بوده اند؟ 

چه چیزی آن ها را چنین ناتنی کرده بوده است؟

گفت و گوهای محفل‌های خانوادگی و خصوصی، پيرامون كدام محور می ‌چرخيده‌اند؟

درآن روزگار نيز رشتي ها و قزوينی‌ها و تبريزی‌ها سرگرمی مردم را فراهم مي‌آورده‌اند؟

و كودكان چه مي‌گفته‌اند؟...

 بی تردید باید بسیاری از ریشه های عرفان ایرانی را در همین میدان ناتنی جست!

باز هم به این میدان بازخواهم گشت.

از شعر سده های پنجم و ششم روی نخواهم گرداند، به هنگام جستن انسان ایرانی. در میان مدح شاعران این دو سده از شاهان و امیران «لوس»، مدح به مدح، داغ ننگ به داغ ننگ، در پی ریشه های هنجاری خواهم بود که آن را «ناتنی» نامیده ام.

فکر می کنی که در روزگار سلجوقیان کفترهای چای لُکنت داشته اند و اشکفت هر کوهی غزالی سوگوار داشته است...

فکر می کنی در این روزگار شادی ایرانی برای همیشه سنگسار شد و دیگر مجالی نخواهی یافت که در سینۀ کوه خدای را سپاس گویی که شادی را آفرید و مردم را برای شادی آفرید...

و فکر می کنی که در آن روزگار بوده است که پروانه های ظریف آفرینش زبانشان بند آمده است...

من اگر فرصتی را از خودم بربایم، حتما به سوگ پروانه های بی قرار خواهم پرداخت...

و از عمر کوتاه شقایق خواهم گفت...

من برای همۀ آهوان نخجیرها خواهم سرود و تنهایی را از وجاهت خواهم انداخت...

لابد که کاوه دروغ نبوده است!

 

با فروتنی

پرویز رجبی