پاسخ

ناتنی ها (45)

نه کاوه دروغ است و نه ضحاک!

 
پیامی داشتم از خواننده ای گرامی:

«دكتر رجبی عزيز، نگوييد كاوه دروغ بوده است كه اگر بگوييد لشگر ناتنی‌ها برمی‌خيزد. ناتنی‌ها همه‌جا به كمين نشسته‌اند. آماده‌اند و سلاح‌هايشان آهيخته. ياد شاملو افتادم كه يك بار، نه كه در وجودش شك كند، كاوه را تنها جور ديگری ديد. فرمان حمله صادر شد و حتا به چيزهايی از نوع چاقوكشی تهديدش كردند و جاسوسش خواندند! جوخه‌هايی از اين ناتنی‌ها زدايندگان خاطره‌ی كاوه از حافظه‌ی ملی بودند! چه ناتنی‌های شگفت‌انگيزی هستيم ما» .

 

 

جمله ای که من در پیوند با کاوه نوشته ام، جمله ای «دعاعی» و «عاطفی» بود...

اما چهره های اسطوره ای یک ملت (و یا قوم های تشکیل دهندۀ یک کشور) تبلور نیکی ها و پلیدی ها و تبلور آرزوها و آرمان های در پیوند با این نیکی ها و پلیدی ها هستند...

بنابراین، در این میدان نیازی به چاقو و جنگنده بمب افکن نیست. دوستداران اسطوره ها را از این روی می شود بیشتر دوست داشت که برای آرمان های خود دغدغه دارند.  و پیداست، انسانی که دغدغۀ آرمانی دارد، آسان دست به چاقو و جنگنده بمب افکن نمی برد...

ضحاک هم موجودی افسانه ای – اساطیری است. اما ما او را هم هرگز موجودی دروغین نمی پنداریم. باور کنیم که اگر چنین می کردیم همۀ خاطرات تلخمان می ماند روی دستمان... ضحاک تبلور و نماد فرمانروایی ظالم است... و کاوه تبلور و نماد رهایی بخش...

آری! بساط ظلم که از جهان رخت بربندد، هم ضحاک دروغ است و هم کاوه... و نیاز به مرزبانی هم که از میان برداشته شود، هم اسب عجیب الخلقه ای به نام رخش دروغ خواهد بود و هم مرد «زمختی» به نام رستم... و آن یکی آرش هم همین طور...

در این جا اما، مشکل کار در خویی است که در سده هایی طولانی به شعار و گریز از حقیقت گرفته ایم. حقیقت این است که ما نیاز مبرمی به تجدید نظر در تعریف های خود داریم... مگر نمی بینیم که شعار در هیچ زمینه ای پاسخگوی دشواری های ما نشده است؟...

در برنامه ای رادیویی گفتم که خط پهلوی و خط امروزی ما برمی گردد به خط آرامی. در نامه ای بلند بالا متهم شدم به وطن فروشی!.. اما صد بار هم که دربارۀ خط سخن بگویم بازهم ریشۀ خط فارسی را آرامی خواهم دانست. همۀ اروپایی های از خودراضی هم عقیده دارند که خط هایشان ریشۀ آرامی – فینیقی دارد...

بابا جان! عصبانی شدن که حقیقت را باطل نمی کند. چاره در خردگرایی است.

گاهی با خود فکر می کنم که اگر حکومت های پیشین ما، مثلا در دورۀ سلجوقیان، گاز اشک آور می داشتند، چه می کردند؟...

دیر یا زود ما باید پرهیز از خشم و دشنه و دشنام را از خومان شروع کنیم.

من با گذاشتن منت به خودم، روزی بیش از 17 ساعت کار می کنم، تا انسان را رستگار و رستگارتر ببینم...

من می خواهم در دو روز باقی مانده به سهم خودم دیوارهای ناتنی ساز را فرو بریزم. پس دوست گرامی که محبت کرده اید و پیامی دوستانه فرستاده اید، در اندیشه نباشید. مرا باکی از پرخاش و دشنام نیست.

از این می ترسم که نتوانم به لبخدی مهربان و به دستی آکنده از صفا که زیر بغلم را می گیرد، تا هنگام پیاده شدن از ماشین فرش زمین نشوم، پاسخی در خور بدهم...

ریختن دیوارهای ناتنی آسان تر از ساختن سدی بر کارون است...

باور کنید!...

 

با فروتنی 

پرویز رجبی