روزنوشتی از این دست

 

از جنس لالایی

 

من از دوختن چشمم به آستیبن پنجره دست نخواهم کشید

تا مگر دستی بیرون آید سرانجام

و مرا یک بار دیگر به باغ شربت آلبالو ببرد

و باری دیگر کودکی را به یادم اندازد

 

من از دوختن چشمم به دیوار رو به رو خسته نخواهم شد

در انتظار تولد یک پنجره

تولد پنجره ای حامله

به قدر یک گل میخک

غرق در امواج خویش

 

حتما کفتری هم به تماشا خواهد آمد

و مرا به میهمانی پرواز خواهد برد

از هیچ رهگذری نخواهم پرسید که ساعت چند است

تا افسردگیِ سوگوار، خوابش نپرد در شفیره

در کنار آستین پنجره

 

حتما درخت آلبالو به شکوفه خواهد نشست

و چادر مادرم را زنده خواهد کرد

 

زنگ تفریح توی کلاس خواهم ماند

تا پنجره غصه نخورد

کتم را روی شانه اش خواهم انداخت

و شالم را به دستگیره اش خواهم بخشید

تا مشیمه اش آرام بگیرد

من تنهاییم را به تنهایی پنجره خواهم بخشید

تا تنهایی او تنها نماند

 

حتما کفتری به تماشا خواهد آمد

دستم را نذر بالش خواهم کرد

تا هرگز نماند از پرواز

چشم هایم را سورمۀ چشمش خواهم کرد

و ترانه ای خواهم سرود از جنس لالایی

غریبه که نیست

به غربتم راهش خواهم داد
 
پرویز رجبی