ناتنی ها (53)
در جست و جوی ریشه ها
گرفتاری بزرگ مورخ اين است، كه در آغاز دورۀ اسلامی تاریخ ایران، سه دورۀ طاهری، صفاری و سامانی از يونانی ها، مقدونی ها، رومی ها، هفتالی ها، مغولها و ازبكها نشانی نبود و عربها هم ماستها را كيسه كرده بودند، پس اين همه چانهای كه اميران، وزيران و سپهسالاران و گردنفرازان ميزدند بر سر چه بود؟
اگر مرافعه بر سر رفاه مردم بود، پس چرا بدون استثنا بر سر هر بگونگو مردم تنبيه می شدند و تاوان ميپرداختند؟
مگر مردم هردو سوی بگونگوها ايرانی نبودند؟
مگر درهم و دينار مورد نياز بگونگوها از محل كمكها و وام های خارجی تامين ميشدند؟
مگر كشاورزان و پيشهوران نبودند كه همه از دم و دربست در اجارۀ حكومتهای ريز و درشت بودند و حتی علف بز نحيفشان خوراك خرگاههاي سالارها ميشد؟
آيا باور كنيم كه واقعاً پايیِ چوبين و یا ناتنی عِرق ملی در كار بوده است؟
به سرپرستی و نظارت عاليۀ كودكی سيزدهساله كه نميشود سخن از عِرق ملی به ميان آورد؟ نوح سامانی، آن هم قبلة عالمی كه از همان اول دست و پای خودش را با چند همسر بسته بود.
آيا باور كنيم كه واقعاً اين قبلۀ عالم ميدانسته است كه در ايران جاهايی هم به نام آذربايجان، كردستان، لرستان، خوزستان، فارس، اصفهان و يا مازندران، كه حتی به مذاق ديو سپيد هم خوش ميآمد، وجود دارد؟ يا فقط جوی موليان را ميشناخته است؟
در تمام طول تاريخ سامانيان، كه در خراسان بزرگ و گهوارة اسطورهها و افسانههای ملي ايرانيان فرمان ميرانند، به نامی ايرانی برنمیخوريم. تنها نام آبادی ها ايرانی است. از اين نامها هم برخي فقط به صورت معرب مورد استفاده دارند. گويي گذشتۀ ايرانيان از حافظۀ تاريخي ايرانيان پاك شده است.
حتماً فاجعه بزرگتر از آن بوده است كه ما امروز برداشت ميكنيم. اگر دورۀ سامانيان آغاز نهضت فرهنگی ايرانيان نميبود چه ميشد؟ ما در قياس با اتفاقي كه افتاده بود، در جای جای تاریخ سامانیان، نهضت فرهنگی روزگار آن ها را می ستایيم!
لابد كه فاجعه میتوانست از اين هم عميقتر باشد. چه شد كه در نزديكی بخارا صدای ناصر خسرو قبادياني ناگهان درآمد كه هرگز به هیچ قيمتی لفظ دری را در پای خوكان نخواهد ريخت؟ و چه شد كه ناگهان فردوسی در قلب خراسان، به فكر زندهكردن تن نيمهجان انسان پارسی و تاريخ او افتاد و آستينها را به بالا زد؟
آيا باور بكنيم كه واقعاً امير نوح سيزدهساله، پس از فراغت از زنان خود، و يا پس از فراغت زنان از او، الك و دولك بازي نمیكرده است؟ مگر امير عبدالملك، جد بزرگوار امير نوح نبود كه در روز هشتم شوال 350، در هفده سالگی، در حين باختن چوگان و در حال مستي از اسب افتاد و جان باخت؟
يا كه آن تاریخ آن روزگار قانونمندی های ديگری داشته است كه ما امروز به كلی با آنها بيگانه هستيم؟ همچنان كه روزگار ما در آينده بخشی از سدۀ گمشدۀ ديگری خواهد بود.
تاريخ جای يافتن پاسخی براي اين سؤالهای ملالآور هم هست.
مدتی کوتاه به به و چه چه را به کنار بگذاریم. شاید برسیم به سرنخی از ریشه های ناتنی ها.
من به تنهایی تا لحظۀ مرگم از جست و جو دست نخواهم کشید!
کورش آسوده بخوابد. اگر هم ناتنی هستیم، بیگانه که نیستیم.
فراموش نکنیم که فردوس را او بر سر زبان های ما انداخت!
با فروتنی
پرویز رجبی