مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه

  ناتنی ها (57)

ریشه ها

بردار کشیده شدن حق اناالحق گفتن‌

 

در اواخر فرمانروایی سامانیان، گویی تنفیذ قدرت و امارت امیران دور و نزدیك و تمنای خوانده‌شدن خطبه به نام‌ِ نامی خلیفه‌، دیگر تنها یك عادت پیش پا افتاده است و هنجاری تشریفاتی و بی‌ارزش‌.

گویی شهسواران بغداد پیاده شده‌اند و دیگر بزرگ‌ترین كار آن‌ها تنها باید این باشد كه مظلومی را بیابند، مانند منصور حلاج و او را در حضور تماشاچیان مبهوت كرانۀ دجله قیمه قیمه و كالبدشكافی كنند.

فراتر از این‌، گویی كارگاهی جهنمی و بزرگ‌، با همۀ نیروی خود در حال ربودن خوی و خصلت‌هایی‌، مانند انسانیت‌، مردانگی‌، مروت و جوانمردی‌، فضیلت و تقوی‌، خوش‌پیمانی و به سخن ساده‌: كردار نیك‌، پندار نیك و گفتار نیك از ایرانیان است‌. حتی خوی‌ِ عیاری‌ِ دورۀ صفاری‌ِ همین چند دهۀ پیش هم رخت بربسته است و گویی شعارهای نیكوی برادری و برابری صدر اسلام نیز نه تنها از یاد رفته‌اند، حتی به تاریخ هم نپیوسته‌اند.  

ما امروز كه در این نقطه قرار داریم‌، می‌دانیم كه آن روزها راه درازی را در پیش روی خود داشته‌ایم و می‌بایست از همان روزه‌ها در فكر و حال شكستن در و پنجره و تیر و تختۀ كارگاه جهنمی ربایندۀ فضیلت‌ها باشیم‌.  

ما امروز كه در این نقطه قرار داریم‌، می‌دانیم كه قرار بود كه غزنویان و سلجوقیان بر ما فرمان برانند و مغول‌ها بیایند و ایلخانان‌، تیموریان‌...

و قرار بود كه پس از سامانیان و آل بویه، قرن‌ها حكومتی ایرانی را بر ایرانی نداشته باشیم و بعد قاجارها بیایند و عادت دیرین و جا افتادۀ ما، كه یادگار آن كارگاه جهنمی بود، كام آن‌ها را شیرین كند. همان‌ها كه برای یك قاچ خربزۀ شیرین‌، سوگند كشتار باد می‌كردند...   

ما امروز، در این نقطه‌ای كه قرار گرفته‌ایم‌، اگر كه با قرن‌ها تاخیر، بپذیریم كه منصور را ما به دار كشیدیم و یا بر سر دار كردیم و نه خلیفه المقتدر و وزیر او حامد، اگر هم بی‌گناهیمان را جامعه‌شناسان با تكیه بر پیشینۀ تاریخی ما و سرگذشت دور و دراز ما به اثبات برسانند، باز هم بهترین راه را گزیده‌ایم‌.

ما باید اعتراف كنیم كه با بردار كردن منصور، حق اناالحق گفتن را بر دار كشیدیم‌. كاش توانسته بودم‌، المقتدر را كشته باشیم‌. و یا دست كم حامد را! 

ما مسلمانان نمی‌بایستی راه مختار ثقفی را از یاد می‌بردیم‌. و یا باید هنگامی كه به یاد او می‌افتادیم‌، بی‌ریاتر می‌بودیم‌. زیرا از این تاریخ ریا و چاپلوسی روز به روز فضای مساعدتری را برای رشد می‌یابد و حتی به وضوح احساس می‌شود كه در برخی از هنجارها قبح آن‌، به ویژه در میان بزرگان و بلندپایگان و سرداران‌، از میان رفته است‌.

پس از مختار ثقفی نهضت‌های مردمی فراوانی در ایران پاگرفتند، اما همۀ این نهضت‌ها از درون آسیب دیدند. چون خلق و خوی ما آسیب دیده بود. المقنع را هم‌، در دوهزار و اندی كیلومتری بغداد، ما در تنور انداختیم و كشتیم‌. داستان بابك و مازیار و افشین هم همین گونه است‌. هریك را توطئه‌ای از پای درآورد، كه ابزارش ما بودیم‌. اشكال كار در این است كه به این هنجار چنان خوگرفته‌ایم كه اغلب حتی نمی‌فهمیم كه كِی و چرا و چگونه ابزار می‌شویم‌.

تنها كاری را كه هرگز از یاد نمی‌بریم‌، بالیدن‌های كودكانه است‌!  

 حتی به باور من‌، ما باید این اعتراف را در زمان فردوسی می‌كردیم‌. 

 البته خواهیم دید كه در گذشتۀ افسردۀ ما، جا به جا ادیبان ما و نخبگان ما بانگی از خود درآورده‌اند. اما گویا با این بانگ‌ها كاری انجام نمی‌توانست پذیرد و هیچ شاعری هم برنخاست كه بگوید بانگستانی باید!

ما باید اعتراف کنیم که چراغ سبزی را که روز نخست، گیرم به اجبار، بر روی ناتنی ها روشن کردیم، هرگز خاموش نکرده ایم!...

باری دیگر به این داستان بازخواهم گشت، در این حیرت سرا...

 

با فروتنی

پرویز رجبی