دردنوشت

ناتنی هاا (64)

ربایندگان شبانۀ بهشت ها!

 

آهنگ نوشتن غزلی منثور را ندارم.

می خواهم پای یکی از بهشت های مردمی را به میان بکشم که سخت با یکدیگر ناتنی هستند!

یکی از دلخوشی های مردم تهران، که همواره باغ و گلستانشان آرزوست، این است که هرگاه فرصتی دست داد، سر به بیابان بگذارند و جویباری بیابند و سبزه و درختزاری. معمولا در حاشیه ها و پستوهای راه هایی که در تهران پایان می گیرند و یا از تهران آغاز می شودند...  

و معمولا شب ها کامیون های نخاله کش به محض ترک حاشیۀ شهر، به جای ریختن نخالۀ همراه خود در جاهای تعیین شده، در نخستین جای ممکن، به محض تنها یافتن خود، به کنار جاده ها و حتی خود جاده ها خالی می کنند و بی درنگ برای کشیدن محمولۀ دیگر به شهر نیم خفته برمی گردند...

شگفت انگیز این که کارفرما و یا نمایندۀ او هم از این همه سرعت عمل در شگفت نمی ماند...

گردشگران با هر روزی که می گذرد هم جای خود را، که خود به خود محدود است، تنگ تر می بینند و هم زشت تر...

و شگفت انگیز تر این که کسی از مسؤلان از تجاوز به حجاب جاده ها و راه ها دچار غضب نمی شود و این بار کسی را از اوباش نمی خواند و وجاهت لفظ اوباش را تنها برای جوانان به رسمیت می شناسد... که بسا سوء تفاهم هم در گناه ناکرده شان بی تاثیر نیست...  

باور کنیم که سارقان بهشت های کوچک مردم هم به حجاب امنیت اجتماعی آسیب می زنند... و حجاب حجاب است. و باور کنیم که عمده کردن نوعی از حجاب از وجاهت حجاب می کاهد...

 

با فروتنی

پرویز رجبی