ناتنی ها (70)
سرپنجۀ شاهین قضا!
ما همواره اسیر چنگال خود و و دیگران و سرپنجۀ شاهین قضا هستیم.
همین ترس است که استبداد را در درون ما نهادینه کرده است.
استبداد پارۀ تن ماست و این پارۀ تنمان هنگامی دست به کار می شود که شرایط زورگویی و استبداد مهیا باشد.
می رویم به میدان وچهار کارگر را برای فروریختن دیواری برمی داریم و برمی گردیم خانه. سفارش های لازم را به آن ها، که همه نگاه های مظلوم و در حدقه آرامی دارند، می کنیم. آن ها هم، بی درونمایه ای آشکار، با اسیری پنهان درخود، آغاز به کار می کنند. و ما برای چند ساعتی پی انجام کار دیگری می رویم. چند ساعت دیگر که برمی گردیم، می بینیم کار پیشرفت نسبتا خوبی کرده است و می بینیم که در فرصت چند ساعت غیبت ما، یکی از چهار نفر ریاست نامرعی همکاران خود را به دست گرفته است... و کم کم متوجه می شویم که او گاهی به همکاران خود دستور هم می دهد و آن ها هم، با اسیری که در درون دارند، مانند بره فرمان می برند... و اگر این کار چند روزی دوام بیاورد، استبداد رئیس خودخوانده کم کم ظهور می کند و ترسی اندک بر همکاران او چیره می شود... و اگر همین کار توسعه داشته باشد، همین مستبد را خود ما تایید می کنیم و مثلا او را سرایدار کارگاه موقت می کنیم و آن سه دیگر را می سپاریم به سرپنجۀ شاهین قضا!...
بگذریم از این که گاهی این مستبدان در عرصۀ بازرگانی به مقام دامادی کارفرما هم می رسند. و برخی از دامادها نیز سرانجام وارث مطلق پدر زن خود می شوند!...
و آن دیگران باید که شانس خود را در جایی دیگر آزمایش کنند و اگر فرصتی مستعد نیابند، علی الحساب استعداد استبداد خود را نزد همسران و فرزندان خود به کار گیرند!
ما شیفتۀ استبداد هستیم. سرفرود می آوریم، برای فراهم آوردن فرصتی برای رهاکردن اندکی از استبداد خود...
بی هوده نیست که می گوییم که هرکسی در خانۀ خود شیر است...
و بی هوده نیست که هرگز از خود نمی پرسیم مگر قرار است که همه هم آدم باشند و هم شیر!...
این هم یکی از آبشخورهای به تعبیر من احساس ناتنی کردن ما!...
با فروتنی
پرویز رجبی