دردنوشت

ناتنی ها (51)

استعداد غریب ما برای تفاهم با ناتنی ها

 

معلوم نيست كه در ايران كِي و چگونه اين تخم لق شكسته شد، كه جانشين شاه حتماً بايد از پشت او و فرزند ارشد او  باشد. ايرانيان در تاريخ دور و دراز خود بارها مزۀ تلخ اين تخم لق را چشيده‌اند. از اين ميان تنها شاپور اول ساساني بود كه در سايۀ تدبير بلندپايگان خاندان ساساني‌، با اين كه تاج را در كودكي به ارث برد، خاندان خود را روسپيد كرد. اما همين خاندان ساساني‌، در واپسين سال‌هاي فرمانروايي‌، از پايبندي ديوانه‌وار و كودكانۀ درباريان به اين هنجار، چنان درهم شكست كه هنوز هم مي‌توان صداي آن را شنيد.

شگفت‌انگيز است كه از اين هنجار باستاني در دورة اسلامي نيز همچون ارثيه‌اي گران‌بها پاسداري شد!

سامانيان با اين هنجار بيشترين آسيب را به خود زدند. قاجاريه حتي براي فرمانداري تك‌تك شهرها و كدخدايي روستاها كسي را جز فرزندان قد و نيم قد خود لايق نمي‌ديدند و وقتي كه تعداد پسرانشان بيشتر از تعداد آبادي‌هاي ايران بود و به خردسالان چيزي نمي‌رسيد، از كمر آن‌ها قداره مي‌آويختند و حمايل و مدال و نشان و عنوان سرهنگ مي‌دادندشان تا مبادا دلشان بشكند.

 شاهد ملال آور فراوان است‌. جالب است كه كسي هم نُطُق نمي‌كشيد.

در نخستين همايش بين‌المللي ایران شناسی، كه در سال 1381 در تهران برگزار شد، شاهد نمونۀ زنده‌اي از اين هنجار بودم‌، كه اگر بيش از هزار نفر شاهد نمي‌داشتم از آوردن آن در اين‌جا پرهيز مي‌كردم‌.

همايش با شكوه بي‌سابقه‌اي‌، مانند عروسي دختر شاه پريان برگزار مي‌شد. از نخستين ساعات نخستين روز همايش در راهروهاي بي‌شمار تالار حافظيه پسربچه‌اي ده‌ساله را مي‌ديدم كه بي‌سيم به دست، مدام اين طرف و آن طرف مي‌رفت و با صداي كودكانه‌، اما آمرانه‌اي در دهني بي‌سيم امر و نهي مي‌كرد.

يك بار از سر كنجكاوي‌، خرامان و با احتياط به او نزديك شدم و شنيدم كه درباره برخي از مسائل راهروها و سالن‌ها و پذیرایی ها با لحني قاطع دستور صادر مي‌كند. ميهمانان هم كه گويي خانه‌زاد اين‌گونه از صحنه‌ها هستند، مبهوت بودند، اما دم نمي‌زدند.

روز آخر براي رفع خستگي در يكي از راهروها نشسته بودم و آيندگان و روندگان بي‌شمار عروسي دختر شاه پريان را زير نظر گرفته بودم‌. پسربچه هم با سرعت‌، پنهان و آشكار مي‌شد و معلوم بود كه دستش سخت پر است‌.

در اين هنگام يكي از ده‌ها مامور برگزاري همايش، كه همه لباس مشكي و پيراهن سفيد بي‌يقه بر تن داشتند كنارم، نشست‌، تا نفسي تازه كند. مردي بود حدود 40 ساله‌، خوش ريخت و موقر. ناگهان به طرف او برگشتم و ابتدا به ساكن گفتم‌: «هيچ مي‌دانيد آقا كه من كوچك‌ترين احترامي براي شما قائل نيستم‌؟».

شگفت‌زده و مبهوت پرسيد كه چرا.

گفتم‌: «چند روز است كه مي‌بينم كه كودكي‌، كه تصادفاً هوش زيادي هم از ناصيه‌اش پيدا نيست‌، به شما دستور مي‌دهد و شماها را اين سو و آن سو مي‌دواند».

مرد موقر، در حالي پيدا بود كه رفع سوء تفاهم شده است‌، با لحني پراندوه گفت‌: «پس ببينيد كه ما چه مي‌كشيم‌».

از سمت پسربچه پرسيدم‌. گفت‌: «سمتي ندارد، اما سرپرستي ما با اوست و اگر به حرفش گوش نكنيم‌، اوقات پدرش بدجوري تلخ مي‌شود. هر جا كه ما باشيم‌، او هم حضور دارد».

پدرش کسی بود که می خواست پسرش به موقع با هنجارهاي مديريت آشنا شود...

واقعاً اگر بيش از هزار شاهد نمي‌داشتم، از نوشتن اين مطلب خودداري مي‌كردم‌.

البته لابد اگر اشكالي در اين كار مي‌بود، در همايشي بين‌المللي از آن پرهيز مي‌شد. امروز نگاه‌هاي كارشناسانه و همچنين فن‌آوري‌هايي كه در دسترس قرار دارند، به عادت مورد بحث هنجار و ابعادي تازه بخشيده‌اند. بايد به اين هنجارها هم خو گرفت و به ابعاد آن‌ها عادت كرد. اگر بخواهيم و اراده داشته باشيم‌، موفق خواهيم شد. ما مردمان خوش‌عادتي هستيم‌!  

و استعداد غریبی داریم به تفاهم با ناتنی ها!

 

با فروتنی

پرویز رجبی