دردنوشت

ناتنی ها (62)

سخنی با مالکان اصطلاح زیبای

«برادرخواندگی»

 

از دشنام هایی که یکی از خوانندگانم به من می دهد چنین دریافت می کنم که گویا عشق به ملت و قومی خاص سبب می شود که عاشق فکر کند که از هیچ کسی از ملت و یا قومی که او عاشق آن است نمی تواند کاری نادرست سر بزند. اگر چنین باشد در هیچ کجایی از گیتی نباید تبهکاری وجود داشته باشد. چون هر تبهکاری عضو ملت یا قومی است که به حق عشاق فراوان دارد!

من در هیچ یک از نوشته هایم به خودم اجازه نداده ام که به ملت یا قومی ناروا بگویم، اما در میان همۀ ملت ها و قوم هایی که به آن ها پرداخته ام کسانی را یافته ام که شایستۀ تحسین نبوده اند و حتما در میان ایرانی ها و دیگر قوم های باشندۀ ایران کسانی وجود داشته اند که رفتارشان انسانی نبوده است. و حتما در میان شهریاران فارس و ترک ایران کسانی بوده اند که یرای خوشکامی خود از ریختن خون مردم واهمه ای نداشته اند. بگذریم از این که شهریاران ترک ایران به مراتب بیشتر بوده اند از شهریاران فارس.

بنا براین نمی توان به میمتت و مبارکی ایرانی یا ترک بودن پا روی حق گذاشت.

پیداست که من هم می توانم در برداشت های خودم اشتباه کنم و باید که به من هم  نادرستی ها را گوشزد کرد... به حرمت قلم سوگند که خوشحال خواهم شد که کسی بگوید: «رجبی، این برداشتت به این دلیل نادرست است...».

اما از کسی نخواهم پذیرفت که چون مثلا ایرانی است، همۀ ایرانی ها بی ابرو زاده شده اند! و کسی حق ندارد به آن ها بگوید که بالای چشمشان ابروست!...

واقعیت این است که ما باشندگان فلات ایران چاره ای جز این نداریم که در برداشت هایمان جایی را نیز برای انصاف در نظر بگیریم. همۀ سوز خانمان سوزی که در دل داریم از بی انصافی است و شاید به تعبیر من از احساس ناتنی بودن.

باور کنیم که کینه های وارداتی درمان درد ما نیست. آن هم در سرزمینی که مالک اصطلاح زیبای «برادرخواندگی» است...

 

با فروتنی

و با سلامی گرم به برادر خوانده ای که دشنامم می دهد

پرویز رجبی