شب نوشت

ناتنی ها (73)

نقد یا قُر

گردنۀ حیران!

 
دیروز دوست نازنینی در پای تلفن گفت که من خیلی قُر می زنم. البته به شوخی!

درست است. من خیلی انتقاد می کنم. پس از پنجاه سال قُرزدن!

دیگر واقعیت تلخ زندگی ما، کمرنگ بودن مرز میان قُر و نقد است. از همین روی است که نه حنای قرزدن هایمان رنگ دارد و نه نقدهایمان. و هنوز به تعریف جامعی در این دو زمینۀ تعیین کننده دست نیافته ایم. بگذریم از این که ما در تعریف «تعریف» هم خیلی مساله داریم!

به گمانم اصلاح های «ابروی بالای چشم»، «گاو نه من شیر»، «دوستی خاله خرسه»، «نه سیخ بسوزد نه کباب»، «تریش قبا»، «نازک تر از گل»، «زرورق»، «ملاحظه» و ده ها اصطلاح از این دست، نشان می دهند که ما چقدر می توانیم در گفت و شنود با یکدیگر حیران باشم.

همین است که ما هیچ وقت با نقد میانۀ خوبی نداشته ایم و پنداشته ایم که مدعی می خواهد از بیخ کند ریشۀ ما. و کوچک ترین نقد را با براندازی یکی می دانیم...

و می خواهیم، در عین گرفتاری و ناله های زار، بلبلی باشیم که برگ گلی خوشرنگ در منقار دارد!...

همین است که بیشتر وقت شریف ما صرف این می شود که چه بگوییم که «طرف» نرنجد!...

همین است که هنوز برای کودکانه ترین درماندگی هایمان راه حل نیافته ایم. و به هر حرکتی جامه ای می پوشانیم که «چرکتاب» باشد.

و همین است که گاهی می زنیم «توخال»!... و یا مشت را چنان گره می کنیم که «طرف» ببرد!... یا کاری می کنیم که «طرف» زمین گیر شود و از جایش برنخیزد و پیش زن و بچه اش نرود!...

امان از این شمشیری که گاهی از رو بسته می شود و یا اغلب به ریا در زیر قبا سنگینی می کند...

و همین است که ما از بام تا شام در هر حال «بردارگذار» هستیم و نبرد... و «رستم دستانمان» آرزوست... آن هم برای زدن یک حرف فلسفی...

و همین است که همۀ جانبازی های همۀ نیاکانمان را فدای به یک موی آرش کمانگیر می کنیم... و آن یکی کاوه!...

ما هنوز سرگردانان گردنۀ حیرانیم!...

این هم از نقد امشبم.

و لابد که به تعبیری: قُر!

 

با فروتنی

پرویز رجبی