روزنوشت

ناتنی ها (76)

نشانی های گمشده!

  

گفته باشم که خوی بیزاری از خانۀ پدری و یا كم‌لطفی به آن هم یکی دیگر از عادت های غریب ماست‌.

زودی در پی یافتن دلیلی برای مخالفت نباشید! فرض کنید که پای سخن آن‌هایی در میان است که خانه‌های پدری خوبی در خیابان ‌های باغ سپهسالار، مخبرالدوله، فخرآباد و فخرالدوله، سقاباشی، سه راه امین حضور، منیریه و امیریه و ... داشته‌اند.

واقعیت این است که ما هیچ‌كدام با میل خانه‌های پدری خودرا، اگر داشته باشیم‌، قابل سكونت نمی‌دانیم‌، در خانۀ پدری زندگی نمی‌كنیم و آن را نگه نمی‌داریم‌.

یكی پس از دیگری‌، اگر برایمان امكان داشته باشد، خانه‌های پدری را ترك می‌كنیم و آن‌ها را با سنگدلی و بی‌مهری به فرزندان‌ِ پدرانی دیگر می‌سپاریم‌. فرزندانی كه خود خانه‌های پدریشان را ترك گفته‌اند و آن‌ها را به دیگر پدران سپرده‌اند.

بسا كه كمی پس از ترك زادگاه‌ترین زادگاهمان‌، كه آكنده از عطر و بو و یادگارهای كودكی و خانوادگی است‌، با سنگدلی شاهد «پاركینگ عمومی‌» شدن زادگاهمان می‌شویم كه یك مستراح عمومی هم در كنج خود دارد.

 ترك خانۀ پدری به آسانی صورت می‌گیرد. چون می‌خواهیم از خاستگاهی به خاستگاهی دیگر برویم‌، با یك تصمیم فوری و خشن خانۀ پدری را در سه‌راه امین حضور، چهارراه آب سردار یا خیابان سقاباشی و امیربهادر و منیریه حراج می‌كنیم و ترك محلۀ پدری را جشن هم می‌گیریم و بعد كمی بالاتر در یكی از كوچه‌های فرعی خیابانی نامانوس، خانه‌ای دیگر می‌سازیم و یا بدتر از آن اجاره می‌كنیم‌، كه كوچك‌ترین شباهتی به خانۀ پدری ندارد.

پس از مدتی كوتاه به كمی بالاتر كوچ می‌كنیم‌. بعد باز هم بالاتر و همین طور بالاتر. ما به كوچ كردن عادت داریم‌. ما بازسازی خانۀ پدری را دوست نداریم‌. ما شاخۀ عرعری را كه از دیوار همسایه سرك كشیده است بیشتر از درخت آلبالویی دوست داریم كه پدرمان كاشته است و وقتی كه بچه بودیم بارها در زیر آن به گوشمان گوشوارۀ آلبالو آویخته است‌.

ما خیلی زود با معماری قهر می‌كنیم‌. خیابان جردن‌ِ زشت و کَریه یكی از ایستگاه‌های نزدیك به آخر خط است و اگر البرز مثل سد سكندر آن‌جا نایستاده بود، واوِیلا!

همه جا بهتر است از خاطرات كودكی كوچۀ «دلبخواه‌» با آن معماری كهنه‌اش‌. كسانی كه گذرشان به شهرهای قدیم اروپا می‌افتد، اغلب به هنگام قدم زدن در خیابان‌ها، به كمك كتیبه‌ای كوچك كه تاریخ ساخت بنا بر آن قید شده است‌، شگفت‌زده با بناهای مسكونی فراوانی رو به رو می‌شوند، كه چندین قرن از تاریخ ساخت آن‌ها می‌گذرد. اگر هم قامت این بناها خمیده است‌، هیچ عامل و بهانه‌ای حوصلۀ پرستاران آن‌ها را، كه خود گرده‌ای خمیده دارند، به سر نرسانده است‌.

در کوچه‌ها و خیابان‌های کودکی ما، صاحیان بیگانۀ کارگاه‌های بیگانۀ جای‌گرفته اند و  در خانه‌های پدری یا همسایگی خانه‌های پدری ما، پنجره‌های چوبی را کنده‌اند و به جای آن‌ها پنجره‌های بی‌ریخت آلومینیومی و آهنی نشانده‌اند و به جای شیشه‌های شکسته پُستِر چسبانده‌اند...   

برای ما، جدا از عوامل اقتصادی، ترک دیار بسیار آسان انجام می‌پذیرد. شگفت‌انگیز این‌که دردمند هم می‌شویم!..     

این هم شگفت‌انگیز است که همه از ازدست رفتن باغ‌های تهران نالانیم...

ما اگر آدرس بهشت را هم داشته باشیم، کاغذپاره‌ای که آدرس بهشت را بر رویش نوشته ایم آن‌قدر از این جیب به آن جیب می شود که روز گم‌شدنش را هم فراموش می کنیم... گاهی هم آدرس بهشت در جیب پیراهنمان می‌رود توی ماشین لباسشویی و تبدیل به «پشگل» کاغذ می‌شود!...

واقعیت این است که «امروز» ما «فردای» «دیروزمان» نیست و یا امروز فراموش کرده‌ایم که دیروز گفته‌ایم: چو فردا شود فکر فردا کنیم!...

دیروز و امروز و فردای ما هم گویا برادران ناتنی هستند!...

چه خلق و خوی غریبی است ما را؟ همواره می‌خواهیم حسرت بخوریم.

هزار یوسف خودی را سرگشتۀ دشت و بیابان می‌کنیم، اما غم یوسف یوسف ناتنی گمگشته در ناکجاآبادی را با خار مغیلانش به جان می‌خریم!

و درست آن‌چه را که یافت می‌نشود آنمان آرزوست! آن‌هم با به‌به و چه‌چه!

پیداست که دشواری‌های اقتصادی را می شناسم... بهانه نیاورید...

 

با فروتنی

پرویز رجبی