دردنوشت

ناتنی‌ها (78)

برداریم ریگی از سر راه رکن آباد که صد لوحش الله!

 

«حامد که خود یکی از مشتریان سکس خیابانی است معتقد است: "این زنان از سوی تعدادی از .... حمایت می شوند" او دلیل باور خود به این موضوع را شهادت بسیاری از زنان تن فروش خیابانهای اصلی و پر مشتری می داند. حامد که هفته ای دو شب را در خیابان های تخت طاووس و عباس آباد در آمد و شد می گذراند می گوید:"تقریبا همه این زنان را حداقل یک بار سوار ماشین خود کرده و با آنها درباره قیمت و کیفیت ارائه سرویس صحبت کرده ام و در نهایت با نیمی از آنها سکس داشته ام. در ارتباط زیادم با آنها بارها شنیده ام که نیمی از درآمد خود را به مردانی می‌دهند که تحت عنوان...»


امروز دوستی بسیار دانا، از جایی دور با اندوهی ژرف، نوشته‌ای بلندبالا را برایم فرستاده بود دربارۀ تن‌فروشان تهران و خواسته بود، اگر می‌توانم نظرم را دربارۀ درستی این نوشته بنویسم.

من نمی‌دانم که در تهران بزرگ غول‌پیکر تعداد روسپی‌ها چند نفر است. قطعا این شهر هم مانند همۀ کلان‌شهرهای دنیا شماری روسپی دارد.

اما من می دانم، در تهران، که موضوع بحث است، میلیون‌ها زن شریف در چرخۀ زندگی میلیون‌ها تهرانی با شجاعت و مهارت و وارستگی تحسین‌آمیزی در حال تلاش هستند.

موضوع هزاران‌سالۀ تن‌فروشی چیزی نیست که بتوان آن را در یک نشست و یک گفتار کالبدشکافی کرد. بی‌تردید آمار درست هم یکی از نیازهای پژوهندگان در این زمینه است.

یک نگاه به نقل قولی که در آغاز سخنم، از نوشته‌ای که دوستم فرستاده است، آورده‌ام کافی است که به کیفیت برخی از آمارها و بررسی‌ها پی‌ببریم: بی‌شماری روسپی در بخشی از تهران وول می خورند، متوسط انتظار هریک برای یافتن مشتری پنج دقیقه است و حامد جوان همۀ آن ها را، اقلا برای پنج دقیقه سوار ماشین خودش کرده است و با نیمی از آن‌ها سکس داشته است!!...

صرف نظر از این‌که به قول چنین جوانی نمی‌توان اعتماد کرد، از نظر فیزیکی و چهره‌شناسی هم می‌توان مشکل داشت...

اما حرف من نه دربارۀ شمار روسپی‌هاست و نه دربارۀ گزارش‌هایی از این دست!...

گیرم که من دانستم که در تهران تن‌فروشی قیامت می کند و «حامد جان» با نیمی از تن‌فروشان سکس داشته است!... و تن‌فروش‌ها حامیانی نیز دارند...

لابد که منظور جامعه‌شناسی است. اما در قالب کدام‌یک از مکتب‌های جامعه‌شناسی؟...

برای من دردآور است که به سرنوشت دختربچه‌ای فکر کنم که زمانی دهانش بوی شیر می‌داده است و زیربغلش در زیر پیراهن رکابی آفرینندۀ مهرانگیزترین زیبایی‌ها بوده است.

زندگی حامد هم زندگی دلچسپی نیست و حمایت برخی از مردمان از تن‌فوشان هم....

حرف من این است که تا کی باید انگشتان سبابۀ خود را فقط برای نشان دادن زشتی‌ها به‌کار بریم؟...

دیدن زشتیها تنها یکی از فرض‌های حل مساله برای جامعه شناسان است.

مگر به کسی که گرفتار سرطان است، وقت و بی‌وقت با آب و تاب گوشزد می‌کنیم که او دچار سرطان است و به زودی خواهد مرد؟...

واقعیت این است که نشان دادن دردهای یک ملت را نمی‌توان دلسوزی خواند و این دلسوزی را چارۀ درد انگاشت...

گاهی می‌توان گزارشی تکان‌دهنده داد و به جامعه شُک وارد کرد، اما نه هردم و هر ساعت...

هنوز بسیاری از هنجارها وجود دارند که مردم می‌توانند فارغ از دولت در ویراستن آن کاری کنند کارستان.

من با این ادعای خود مردم را به مذبح نمی‌برم، بلکه مذبح را نشانشان می دهم...

ما در کشورمان فعالان بی‌شماری داریم که زشتی‌ها را نشان می‌دهند و شگفت‌انگیز این‌که برخی خود را فدای راه خود هم می‌کنند. بنابراین بس است انگشت اشاره را به طرف زشتی‌ها نشانه رفتن.

ما نیاز به یک انقلاب داریم، اما نه انقلاب گروهی. بلکه انقلابی فردی!

چنین انقلابی آسان است، اگر به آن باور داشته باشیم...

ما چاره‌ای نداریم جز آشتی با یکدیگر... مردمی که در رانندگی کوچک‌ترین احترامی به یکدیگر نمی گذارند و حتی از بازگذاشتن راه آمبولانس و ماشین آتش‌نشانی پرهیز می‌کنند، حق شمردن تن‌فروشان را ندارند. آن‌هم در سرزمینی که زنان نیک‌نفسش   در میان کشورهای جهان حتما جایگاه والایی دارد...

به این هم بیاندیشیم که درختی که در کنار رکن‌آباد می خشکد، از بی‌آبی است... برگردیم به سرچشمه و برداریم ریگی از سر راه...

 

با فروتنی

پرویز رجبی