سخنرانی امروز من دربارۀ سون هدین،
سیاح جغرافیادان و اقلیم شناس سوئدی
عالیجناب سفیر محترم پادشاهی سوئد،
سخنرانی کوتاه شما برای گشایش نشست و مقالۀ بلندبالای ریاست محترم بنیاد هدین دربرگیرندۀ تقریبا همۀ آن چیزی بود که میبایست دربارۀ سون هدین گفته می شد. در این میان فرصتی کافی برای میهمانان این نشست فراهم آمد تا مرا سیر تماشا کنند! من اینک ناگزیرم، مطلبی را که برای سخنرانی خودم حاضر کرده بودم کنار بگذارم و به شیوۀ ایرانی گفتههای شما را دور بزنم!
اما نخست باید از دانشگاه تهران پوزش بخواهم که در کارت دعوت شما مرا استاد بازنشستۀ آن دانشگاه خوانده بودند.
سون آندرسن فُن هدین که من افتخار ترجمۀ بهترین اثرش را به زبان فارسی دارم، در فوریۀ 1865 در استکهلم متولد شده است و پس از نخستین سفرش در سال 1886، در 21 سالگی به ایران و گشودن قلۀ رعنای دماوند، تا درگذشتش در نوامبر 1952، در 87 سالگی در همان شهر، بیش از نیمی از عمر خودئ را در سفرهای علمیٍ، به ویژه در سفر به ایران و به آسیای مرکزی گذراند.
او خود دربارۀ انگیزۀ جهانگرد شدنش میگوید: «پسر بچهای که در سالهای نخستین دبستان شغل آیندهاش را میشناسد، آدم خوشبختی است. و من به این خوشبختی دست یافتم. دوازدهساله بودم هدف آیندهان کاملا برایم روشن بود».
هدین ساحلنشین روزی با دیگر مردم محله و دیار خود به ساحل دریا میرود تا از دریانوردانی که در خطر غرق قرار گرفته و همه را نگران کرده بودندهاند استقبال کند. پیداشدن کشتی از راه و بعد اسقبال شورانگیز مردم از نجات یافتگان، در سون جوان شوق ماجراجویی را پدید میآورد و برآن میشود که از نخستین فرصت سر به دریاها و راههای دور بگذارد...
سون هدین 12 ساله بود که در ذهنش با کاشفها و سیاحان بزرگ دوستی میکرد و میدانست که پیشۀ آیندهاش جهانگردی و کشف دنیاهای ناشناخته است...
حاصل سفرهای مکرر و طولانی سون هدین کتابهای زیادی است که دربارۀ دنیاهای ناشناخته نوشته شدهاند. از آن میان کتابی که من نام «کویرهای ایران» را به آن دادههم. هدین نام کتاب را گذاشته بود «از راه زمین به هندوستان». اما این نام برای خوانندۀ ایرانی مفهوم نمیبود. چون موضوع سراسر کتاب دربارۀ کویرهای ایران است...
بانگ زنگ و زنگولۀ هزاران هزار شتری را که در راههای بیابانی و کویری ایران طنین افکندهاند، هیچ سیاحی به اندازۀ این سیاح سوئدی نشنیده است. مردی که ماهها و سالها، در پشت شتر، در کورهراههای ایران، به ویژه کورهراههای کویری، هزاران کیلومتر درنوردیده است و از دیدههای خود گزارش تهیه کرده است. و مردی که وقتی برای نخستین بار سوار بر شتر میشد، هرگز نمیدانست، که در واپسین روزهای زندگی پرهیجان و پرماجرایش، در بالکن و یا باغچۀ خانهاش، از بالای سرش صدای غرش هواپیمای غولپیکری را خواهد شنید که 300 مسافر بیحوصله را، که هر لحظه به ساعت خود نگاه میکنند، فقط شش ساعت دیگر بر فراز راههای بیابانها و کویرهای ایران خواهد داشت. شاهید هم با مقصد هندوستان...
اما این ها به کنار! من اگر اجازه می داشتم، کتاب «کویرهای ایران» را دیوان غزلیات هدین مینامیدم. نخست او را سه بار شاعر میخواندم و سپس جغرافیادان و اقلیمشناس...
او با هر گامی که به جلو میرود، رمزی میبیند و رازی میگشاید. او گام به گام پرده از چهرۀ زیباییها برمیگیرد و وجاهت میرباید و آن را پس از لختی با همگان تقدیم میکند. و او در این راه مِیتواند با نثر بیمانندش که به آلمانی فاخر است، به ادیبان آلمانی فخر بفروشد و آنها را به غبطه وادارد.
دیگر ویژگی حیرتآور هدین سودجستن از همۀ ظرفیت حدقههای بازش برای دیدن پیرامون و چشماندازها است. خوب میبیند، خوب میسنجد و خوب میپرود و خوب بر روی کاغذ میآورد. لطیف و دلچسپ و خوشآهنگ.
بردباری سون هدین در رویارویی با دشواریها نیز شگفتانگیز است. در کویر از همراهان خود دور میافتد و گم میشود. اما همچنان که در پی یافتن چاره است، برنامۀ پژوهشی خود را فراموش نمیکند و غزلی نیز به دیوان خود میافزاید. او مانند کویر و کوه صبور است.
من 32 سال است که ترجمۀ کویرهای ایران را تمام کردهام. اما هنوز از هدین خداحافظی نکردهام و یک پای نگاهم مانده است در راههای منزوی او در کویر. من 32 سال است که همسفر هدین هستم و هنوز نشده است که در دیدن پیرامون و نوشتن مقلد او نباشم. نوشتههای من از هر لونی که باشند، شیوۀ نگاهم متاثر از شیوۀ اوست.
با اینکه همۀ نوشتههای او تخصصی است و علیالاصول نباید به کار همگان بیاید، هنوز نشنیدهام که کسی کویرهای ایران را که بیش از 900 صفحه است بخواند و لذت نبرده باشد. هنگامی که کویرهای ایران را میخوانی، انگاری در تخت روانی لمیدهای و همسفر او هستی...
هدین میگوید، کار او زمینشناسی و اقلیمشناسی است و به کار سیاسی و به کار مردم کاری ندارد. اما گفت و گوی او در تبریز با محمدعلی میرزا ولیعهد مظفرالدین شاه و در تهران با خود شاه، با همۀ کوتاهی، آیینهای است تمامنما. میخوانی و احساس میکنی که برای شناختن این پدر و پسر حجت تمام است.
سون هدین از استانبول با کشتی خودش را به باطوم میرساند و از راه جلفا، پس از اینکه شاهد خونینترین درگیریهای ترکها و ارمنیها بوده است، با درشکه به تبریز میآید. و در آذرماه 1284 شمسی وارد تهران میشود.
مدتی در تهران صرف خرید 14 شتر و دیگر تدارکات می شود و در آغاز سال مسیحی 1906 کاروان هدین به سوی مرز بلوچستان به راه می افتد تا در اردیبهشت 1285 در سیستان ایران را به سوی تبت ترک کند.
هدین در تهران چنان با دقت سرگرم تدارکات سفر میشود که میپنداری تدارک عروسی با دختر شاه پریان را میبیند.
او حتی از دیدن اشتهای شترها لذت می برد.
او برای تجربۀ کویر تمک با تحمل ده روز سفر واقعا خطرناک در زمینی باتلاقی، از جندق به ترود میرود و بازمیکردد. حدود 400 کیلومتر بیراهه. با پای شتر. در زمستان سرد و برفی. این بیراهه زیباترین و مهمترین بخش سفر هدین است... با این همه در سراسر کتاب احساس میکنی که هدین تب دارد... و او مرد تنهایی است که جفت خود را در سرزمینهای ناشناخته و منزوی میجوید... دور از استکهلم... انگاری او در پی جفتی گمشده یا فراری است، با عشقی جادویی و یا به قول عارفان ما با عشقی حادث.
برای آشنایی با نگاه هدین به پیرامون، سری بزنیم به چادر او:
«هوا گرگ و میش و بعد تاریک شد. و امشب تاریکتر از معمول بود. در چادر مردها، صدای گفت و گو مدتی است که قطع شده است. در چنین هوایی واقعا چیزی بهتر از خوابیدن نمیشود پیشه کرد. اما مدتی تنها مینشینم و به زمزمۀ قدیمی ترانههای شکوه و صدای نفیری که بیرون از چادرها در طنین است گوش میدهم، که خاطرات زیادی را از سالهایی که تنها در بیابانهای آسیا به سربرده بودم، در من بیدار میکرد.
من میدانستم که در نیمهراه یک برنامۀ جدید یودم و میدانستم که حالا هیچچیز در دنیا نمیتوانست مرا وادار به بازگشت کند. به هدف میشد فقط باگذشت و صرفنظر کردن از خیلی چیزها رسید. در این باره، صدای نفیر این اولین باد به من هشدار میداد. در شب هولناک زمستانی این احساس را داشتم که من یهودی سرگردانی هستم که سرنوشتش این است که بدون آرام و قرار در روی زمین بگردد و در خانه آرزوی بیابان ها را داشته باشد و در خارج از خانه همواره نگاههای مشتاقی به افقهای میهنش بیاندازد...
قدرت عرفانی و بیصدای کویر مرا، به گونهای که صلب مقاومت میکرد، به سوی خود میکشید. فکر میکردم که صداهای اسرارآمیزی را میشنوم که از اغماق خود مرا میخواندند: برگرد خانه»!
و سوین هدین برنمیگردد...
سون هدین در این کتاب چند فصل مهم دارد که هرگز نمی توان از آنها صرفنظر کرد:
مارکوپولو
سفرهایی در کویر که به همۀ کسانی که به کویرهای ایران پرداختهاند اشاره دارد
لشکرکشی اسکندر در بلوچستان جنوبی
دگرگونیهای آب و هوا در ایران پس از عصر یخبندان
سون هدین در سراسر مسیر خود گزارشهای خوبی دارد دربارۀ ارتفاع محل از سطح دریا، حرارت هوا، پوشش گیاهی، پوشش جانوری و پستی و بلندیها.
در پایان اشارهای هم داشته باشم دربارۀ کار خودم:
من در همان آغاز کار احساس کردم که بدون دیدن مسیر سون هدین هم احساس لازم را برای درک موقعیتها نخواهم داشت و هم ممکن است که در ثبت نامهای جغرافیایی دچار اشتباه شوم. از این روی در نوروز 1353، پس از سفری مقدماتی به حاشیۀ شمالی کویر، از طریق جندق به معلمان و ترود رفتم. با همسرم لیلی هوشمندافشار و کورش وحدتی یکی از دانشجویانم. برای ویراستاری دقیق ترجمه هم مدیون همسرم هستم. او مرا در رسیدن به نثر هدین خیلی یاری کرد.
در حقیقت پس از هدین، جز بومیهای حرفهای و قاچاقچیها، ما سه نفر نخستین کسانی بودیم که کویر یزرگ نمک را بریدیم. پس از این سفر، کویر شد خانۀ دوم همسرم و من که در هر فرصتی سری به آن میزدیم. یک بار هم زندهیاد مهرداد بهار همراهمان بود که به قول خودش زیباتری خاطرۀ عمرش بود...
حاصل سفرهای ما کتاب «جندق و ترود دو بندر فراموششدۀ کویر یزرگ نمک» است که سه بار به چاپ رسیده است.
و در پایان باید بگویم که امروز من غبطه میخورم به کسانی که هنوز کویرهای ایران را نخوانده اند و اندوختهای گرانبها دارند برای خواندن...