پیام دوست

حیفم آمد پیامی را که هم اکنون و در حال پرداختن به غزلی دیگر از حافظ به دستم رسید، منتشر نکنم.

بر این باورم که پس از پرداختن به چند غزل کمی به این دوست نزدیک خواهم شد.


پرويز جان سلام


من فكر مي كردم ديشب نظرم را راجع به شب نوشتت دادم اما شايد نتوانستم حق مطلب را ادا كنم چون با چت كردن آسان نيست و رشته كلام پاره مي شود و تنظيم مطالب از هم گسيخته مي گردد . و اما تفسيرت از حافظ .

حافظ چون سرزمين بكرست و چنان دراندشت و نامحدود كه هركاوشگري مي توانددر آن به جستجو به پردازد وچيز تازه اي و گوشه ناشناخته اي را پيدا و كشف كند و به نقشه جغرافياي آن كمك كند و راز دلدادگي مردم به حافظ در اين است كه كسي را نا اميد نمي كند و هر كس بنا بر طبيعتش و ظرفيتش با او دمسازو همساز مي شود . هم آن كه بيش مي داند و هم آن كه كم مي داند و هم آن كه دوست است و هم آن كه نا دوست ، راهش به اين سرزمين باز است و مي تواند در آن گام نهد و از سير وسفردر آن به لحظه وآن هايي دست يابد و مست و خراب شود و حال كند و يا اگر ديوان حافظ رابه سفره بي نهايت پهن و گسترده اي قياس كنيم كه بر آن هر گونه خوردني و نوشيدني كه مي شناسيم بر آن چيده شده و تزيين و رنگينش كرده باشد و آدم ها بنا به سليقه وذائقه شان ازاين خوان بهرمند شوند به چه كسي زيان مي رسد و ازسهم نان بيات و يا دو آتشه چه كسي كم مي شود؟

چرا پيشبند نانواي كوي و برزن ديار حافظ رابر قامت خود استوار مي بيني و همتت در حدي ست كه به او نان بيات نفروشي . مگر زيان نان بيات براي تندرستي جان و روان انسان چه ميزان ست و نان خمير، شور و يك آتشه چه كسي را كشته ست و يا از زبان انداخته ست ؟

دوست داشتم قباي يك تاريخ نويس را كه به قامتت برازندگي دارد به هنگام بار يافتن به حضرتش در تن داشتي و به اين رند يك لا قبا رندانه مي گفتي من به دنبال سده ها و هزاره هاي گمشده عمري سر كردم تا از دل تاريكي ها ردي و اثري بيابم و گمنامان تاريخ ساز بروبومم را از گمنامي بيرون كشم و آنچه حق وسزاست به او باز گردانم ।

اما با تو و در برابر تو چه بگويم كه شهره آفاقي و كلامت را هفتاد و دو ملت به زبان هاي گوناگون مي خوانند و با تو ارتباط قلبي بر قرار مي سازند .تو را نه تنها در حافظيه بلكه در هر كوي و محله شيراز مي توان يافت چون شعرت و صدايت با همان لهجه شيرينت در هر كوچه وپس كوچه اي به گوش مي رسد .

گفته هايت در زمان بودنت ضرب المثل بود و اكنون ضرب المثل تر شده است و به( قول حافظ‍ ‍ ( كليدي

سحر آميز شده و همه قفل ها را باز مي كند .اگر تو نبودي اين مردم جور كشيده و خير نديده در برابر عمال جور و ستم چه داشتند كه بگويند و چه راهي وجود داشت كه سر خم نكنند ونيز سر به باد ندهند . آنان قول حافظ را داشتند ، سپري كه سنان و شمشير مفتي و قاضي و حاكم بر آن كارگر نمي افتد . قول تو كوره راه ها را به شاهراه مبدل و نا همواري ها را هموار مي كند .

نانواي محله وقصاب برزن و حمامي كوي به خوبي درك مي كنند كه مي و شراب خواجه از لون و گونه اي ديگرست و مي پذيرند حتي اگر بر رنگ و بوي مزه زمينيش دلالت كند خواجه ملامت شدني نيست چون مردم يارست و مردم آزار نيست. و برايت زمزمه مي كنند : مي به خور، منبر بسوزان ، مردم آزاري مكن !

قول تو هنوز حجت است و كلام تو روزآمدست . هنوز هم دانشمند قدر نبيند و شياد و زورمند بر صدر نشيند .

هنوز هم دست مفتي و دزد در جيب سوراخ تهيدست در جستجوست و در همين روزگار ما و در پيش چشم ما پنجه خونريز چنگيزيان راه نفس مردمان شريف را بسته اند وبر مرگ بي گناهان به شادي و پاي كوبي نشسته اند و...

اگر در خانه كس است، يك حرف بس است . اميدوارم به نيتم پي برده باشي . همچنان خواننده نوشته هاي والايت هستم


هوشنگ – 28/8/68


--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM