حافظ آسیابان و من! (9)
فهرست دفتر خاطرات!
یادباد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مُهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود
......
کیست که کسی در نهانش نظری با او نداشته بوده باشد و روزگاری جای مُهر حضور کسی بر چشمش چون چشمهساری ندرخشیده باشد؟
کیست که بارها از سرزنش چشم یار حضور مرگ را نچشیده بوده باشد و بارها با لب شکرخای یار به مرگ نخندیده بوده باشد؟
کیست که مست عشق، در مجلس انس، تنها خودش را و یارش را با امینترین غریبۀ جهان نیافته بوده باشد؟
کیست که در پرتو رخ یار فارغ از غم نشده باشد و دل سوخته اش را بی پروایی ازسوختن به طواف آتش نگمارده بوده باشد؟
کیست که در بزم ادب خندۀ مستانۀ یار برایش چون نقل و نبات بر سینۀ دف نغلتیده باشد؟
کیست که با خندۀ یار به یاد یاقوت قدح نیافتاده بوده باشد و در میان خود و لعل یار حکایت به حکایت مجلس نیاراسته باشد؟
و کیست که فهرست خاطرات خود را چنین خوب و کوتاه و شفاف مرتب کرده بوده باشد، تا بتواند در فصل پیری فصل به فصل به میهمانی جوانی خود برود؟
اما خواجه فراتر هم میرود، با آفریدن یکی از زیباترین تصویرهای جهان:
نگاری کمربسته، در حالیکه ماه را در رکاب خود دارد، جهان پیما میشود و به همۀ آفاق سرمیزند و حلقه ای میشود با جهانی در میان.
و شگفت اینکه حافظ خود را در مسجد میبیند و حسرت خرابات را میخورد.
وشگفت اینکه گویا دیگر از سفتن گوهر عاجز است.
چه شده است؟ چه پیش آمده است؟
من میدانم. اما میترسم برزبان آورم!
پس در دلم نجوا کنم:
حافظ بشر است!
میتواند گه اینجا باشد و گه آنجا!
بحث بر سر عشق و ذکر حلقۀ عشاق هم می تواند چون ماه گردون دور آفاق بچرخد و هردم از یکی از جاهای پیشین خود سردرآورد!
پس بر سر تربتش چون گذری همت خواه!...
با فروتنی
پرویز رجبی