ناتنیها (85)
کدام دل که با خود داشتم؟
میدانم که اگر امشب حرفم را بزنم، بیگمان بسیاری را خواهم رنجاند. اما از خودم میپرسم، مگر ما بندگان همیشه رنجور خدا نیستیم و مگر فکر نمیکنیم که آب از سرمان گذشته است؟ پس چه بیم؟!
میخواهم بگویم که سرانجام باید بپذیریم که ما هزارهها و سدههای بسیاری است که با خودمان مشکل داریم و امروز فردا میکنیم و به تعارف و به شعر میگذرانیم!
به یک نگاه، یک دل نه و صد دل عاشق میشویم و مهمترین هنجار زندگی را به بازی میگیریم و تازه مدعی میشویم که از این بازی بیخبران حیرانند! معشوق زودیافته سوار کجاوه میشود، فریاد میکشیم و با دیگران و بیگانگان درمیان میگذاریم که دلی که داشتهایم با دلستانمان میرود!
و سه روز بعد، با یک نگاه، تیر مژگانی بر دلمان مینشیند و فراموش میکنیم که دلمان در سفر است! و شگفت اینکه نمیپذیریم که دلمان سه روزه قال سفر را کنده است و به قفسۀ سینهمان بازگشته است و کارش دوباره با رخ ساقی و لب جام افتاده است. البته من به راحتی آن شیرپاکخوردهای را که چند قرن پیش اصطلاح «دل هرجایی» را اختراع کرد، مبرا از این اتهام میدانم. چون او تکلیفش با خودش روشن بوده است و بیخودی دل خودش و دیگران را خون نکرده است و از زیر شمشیر غم یار رقصکنان گذشته است...
واقعیت این است که ما با خودمان مشکل داریم. از قدیم. و مشکلمان یکی دوتا نیست. یک بار با احتیاطی بسیار پای زیبای شعر زیبای فارسی را به میان کشیدم و این بار پادرمیانی کسی را نمیپذیرم! مگر اینکه همگی دست به دست هم دهیم و شیر ژیان را به جامهای دیگر بیاراییم.
و واقعیت این است که سرانجام باید بپذریم که از نفیر نی هیچ برکهای هیچ مرد و زنی ناله نمیکنند. و باور کنیم دروغ شعر را. و اندوه نینواز را به پای نی نگذاریم. هشنصد سال چنین کردیم و طرفی نبستیم... راز پنهانمان را آشکار کنیم و به سخن وجاهت ببخشیم.
زندگی شعر نیست. با اینکه گاهی به شعر نیاز دارد. شعر در قلمرو بلاتکلیفیها میتواند با وسعتی که به میدان دید میدهد، در حل تکلیفها کمک کند. همین. لطافت شعر هیچ معمایی را حل نمیکند، اما تغزل میتواند از خشونت معما بکاهد.
و شعر نمیتواند صادق باشد، اما میتواند در آفریدن صداقت غوغا کند...
میگوییم، گل بیخار جهان مردم صاحب هنرند. و میبینیم که با این دروغ و لفاظی، جان کلام را میرسانیم... اما نه همیشه.
بخواهیم و نخواهیم باید که شعر، همزاد شعار را از منطق زندگی جدا کنیم و بس کنیم از گفتن اینکه تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است...
عاقبت گرگزاده گرگ میشود حقیقت است اما در میان گرگها...
گرگها مدرسۀ خودشان را دارند و ما مدرسۀ خودمان را. فقط کافی است که در مدرسۀ خودمان از ناتنیسازی پرهیز کنیم. بیاموزیم از گرگها!...
با فروتنی
پرویز رجبی