مدینۀ فاضلۀ واژگان حافظ (12)
موسیقی کلاسیک بیکلام ایران!
امروز پیکی حدود بیست جلد کتاب برایم آورد دربارۀ حافظ. بانویی نازنین که خبر از کارم داشت این کتابها را فرستاده بود، تا مگر مددی باشند. بیشتر این کتابها را از گذشته میشناختم. «نقشی از حافظ» علی دشتی را در شانزده سالگی خوانده بودم و «شرح سودی بر حافظ» را در چهار جلد و به زبان اصلی در دورۀ دانشجویی. از «گلگشت در شعر و اندیشۀ حافظ»، اثر دکتر محمدامین ریاحی لذتها بردم...
اما من هوای دیگری در سر دارم. سری که حافظ شناس نیست، اما هوای دیگری در درون دارد. از سر شیفتگی... نه به این معنا که دیگرانی که دست به قلم برده اند شیفته نبودهاند. به این معنی که من دانش آنها را ندارم. من در درونم چنین فکر میکنم که حافظ «علم» نیست. حافظ بشری است، که از شانس به ندرت خوب ما، حافظ از آب درآمده است. پس خودم را به عرصۀ پای چوبین نخواهم کشاند.
خود حافظ هم چنین ادعایی را نداشته است. او به شهد درون خود پی برده است و از روی سخاوت خواسته است که این شهد را به دیگران نیز بچشاند.
گاهی میبینم که برخی چنین میاندیشند که برای نیکنفس بودن حتما به رمز و رازی شگفت نیاز است. البته بخت یار اینان بوده است که عرفان رمز و راز دارد!
پیداست که کسی نمیتواند مدعی شود که حافظ عارف هم نبوده است. اما برداشت من چنین است که حافظ از سر نیکنفسی سری هم به عرفان زده است. من غزلهای حافظ را انبار اصطلاحهای عرفانی نمیبینم. اما مدینۀ فاضلۀ واژگان حافظ را آرمانشهری میدانم که میتواند بهشت عارفان باشد. این است کارستان این بشر بیادعا. البته جز ادعای مکرر شیرینسخنی!
آهنگ من از نوشتن دربارۀ حافظ، گسترش میدان دید خوانندگان حاظ نیست. حاشا! برای چنین ادعایی حتما نیاز به مقدماتی میرود که سوادش هم در چشمانداز پیش رویم پیدا نیست. آهنگ من ریختن بیم شیفتگان حافظ از محتسبان خودخوانده است!
با آبرویی که در سی و پنج سال گذشته برای خودم تدارک دیدهام، این امکان فراهم است که گفته شود، سی و پنج سال نوشته است و این هم در کنار دیگر نوشتهها. میتوان بخشیدش!
واقعیت این است که بیشتر مفسران اجازۀ لذتبردن از حافظ را از آدمی میگیرند و اغلب میگویند که فراموش کن که حافظ یک بشر است!
درحالیکه تجربۀ حدود هفتصدساله خلاف این ادعا را ثابت میکند: همه حافظ را دوست داشتهاند و دوست دارند و همه با رمز و راز مورد ادعا بیگانهاند.
در سال 1336 در روستایی در خراسان آموزگار بودم. این روستا نسبت به جمعیت کمش خیلی پت و پهن بود. چند خانۀ گلی مفلوک و باغ انگوری بزرگ و باز چند خانه و باز باغ انگور. و همین طور... خوب پیداست که همۀ شادی اندک من در این چشمانداز بزرگ و کم درخت، سرشکن میشد و تا بخواهی جا باز میشد برای غصه خوردن. تنها دلخوشی من این بود که بنشینم در یکی از دو بقالی روستا که از آن کًل حسین بود. همۀ آن چیزی که او برای فروش داشت عبارت بود از توتون چپق، نمک، چند بسته چای، کشمش، آبنبات، خرمای خرک و نفت و چند قلم دیگر از این قبیل. به جای پول معمولا گندم و جو تخم مرغ داده میشد که کل حسین گاهی آنها را به شهر میبرد و به پول نزدیک میکرد. این کل حسین دکان تنگ و تاریکی داشت که برای داخل شدن به آن بایستی کمرت را خم میکردی. آکنده از دود چپق کل حسین و صدای صرفههای دودگرفتۀ او.
کل حسین سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما دیوان حافظ را ازبر بود و غزلهای او را برایم تفسیر میکرد. در حقیقت او بود که مرا به دام زیبای حافظ انداخت... عصرها تا تاریکی بیافتد او غزل میخواند و تفسیر میکرد و من خط به خط زندگی خوشملالم را با چاشنی غزلهای حافظ مرور و ویراستاری میکردم. در سن هفده هجدههسالگی! کل حسین گاهی هم غزلی را که به سبک سیاق حافظ سروده بود برایم میخواند و مبهوتم میکرد.
در آن یک سالی که در این روستا بودم، هرگز رغبت نکردم به کلبۀ «نچسب» کل حسین بروم، اما اغلب غزلهای او را به اتاق خودم که در مدرسه بود میبردم!
امروز، پس از گذشت پنجاه سال، همراه حافظ به یاد کل حسین افتادم. لابد که فرمان یافته است. روانش شاد...
یک روز از او پرسیدم، نظرش دربارۀ شرابخواری حافظ چیست؟
گفت، شراب یعنی شربت.
گفتم، میداند که شیراز در کجاست؟
گفت، فرق نمیکند.
دربارۀ زمان حافظ پرسیدم.
گفت، دویست سیصد سال پیش.
پس دیار و زمان برای مردم چندان مهم نیست. خود مردم، در موقع خود حافظ را کشف کردهاند و او را به خاطرات ثابت خود سپردهاند و دیوانش را مانند یک کتاب آسمانی در طاقچۀ خانۀ خود دارند. بدون تفسیرهای دست و پاگیر حافظپژوهان و کسانی که آهنگ ویرایش زبان فارسی را دارند و علاقمندان به عرفان. برای مردم حافظ حافظ است و بشری است مانند همه، اما شیرین زبان و لسانالغیب.
زبان حافظ کهنه نیست. چون همراه غزل های او ذخیرۀ زبان فارسی شده است. زبان حافظ حتی، مانند برخی از زبانها و لهجهها، دورۀ احتضار هم نداشته است. برخی از اصطلاح های زمان حافظ هم با شعر جادویی حافظ به حیات خود ادامه داده اند و کسی نیست که حافظ بخواند و بانگ جرس را نشناسد. البته دیگر شاعران هم به این انتقال روز به روز زبان حافظ کمک کرده اند. همان گونه که شیوۀ تفکر شاعرانۀ حافظ بی پشتوانه نیست.
غزلهای حافظ را با کمی تساهل و تسامح دست کم میتوان موسیقی کلاسیک بیکلام ایران نامید و از آ ن لذت برد!
با این همه «خواص» میتوانند برداشتهای شخصی خود را داشته باشند و اگر میتوانند سطح درک عمومی را از حافظ ارتقا بخشند. اما بدون خیالپردازی و بیآنکه این گمان را داشته باشند که میتوانند «حجتسازی» کنند. البته یا خیالپردازیهای شخصی میتوان با احترام به کنار آمد، اما با «حجتسازی» هرگز. اگر ولایت بر غزلهای حافظ را درست بپنداریم، باید به حال مردمی تاسف بخوریم که قرنها با حافظ بییاورانی دلسوز به سر بردهاند!
برخی کهن و کهنه یودن زیان را دلیلی کافی دانستهاند برای دخالت. اما مگر شاهنامه قدیمتر نیست؟ مگر نقالان و مردم عامی تا همین چند ده پیش شاهنامه را بیشتر از امروز نمیخواندند و نمیشنیدند؟ فردوسی خود را نگهبان زبان فارسی میدانست و از بیان آن ابایی نداشت و حافظ بر شهد سخنش میبالید و مردم با کلام این دو این دو ابرمرد فخر فروختهاند و میفروشند.
و اکنون ما درآمدهایم که دست نگهدارید که هنوز کار شناخت این دو به پایان نرسیده است! دل من یکی که به کل حسین میسوزد. بیچارۀ بیسواد یک عمر حافظ ازیر کرد و خواند و غزل گفت، بیآنکه حافظ را بشناسد و بفهمد!
دربارۀ سهوهای نساخان، به زیرنویسها که نگاه میکنم، با هیچ فاجعهای رو به رو نمیشوم. البته نه به این معنی که دست بر روی دست نهیم.
فکر میکنم اشکال کار در این است که ارباب تخصص ما کار خود را کاری همگانی میپندارند. در هیچ کجایی کار پژوهشگران عرصۀ ادب به همگان مربوط نمیشود. و اگر دیوانی از شاعری کلاسیک وجود دارد، چنین نیست که صد دیوان از این شاعر به نام پژوهشگران باشد! ما در ایران بدون نام پژوهشگران نمیتوانیم به خرید دیوان حافظ برویم!
همین است که انواع حافظ داریم به جای حافظی واحد!
باید پژوهشگران کار خود را بکنند و مردم حافظ خود را داشته باشند و چنین نباشد که «تقلید» از مراجع حافظ شناس، حافظ را، که از هرچه رنگ تعلق داشت آزاد بود، هر روز به اسارت کسی در بیاورد!
نه! این بیست کتابی که من امروز دربارۀ حافظ دریافت کردم، به کارم نمیآیند. البته برای کاری که در پیش گرفته ام. وگرنه هرگز از سرمۀ چشم بینیاز نیستم.
من چون حافظشناس نیستم، میخواهم مانند اهالی فکر کنم و در جبههای باشم که میخواهد حافظ سنتی خود را داشته باشد! اهالی ساکتی که میخواهند دربارۀ عشق از دید حافظ با هم گفت و شنود داشته باشند. و یا اهالی ساکتی که میخواهند بلند فکر کنند!
بنا براین گاهی بلند فکر خواهم کرد و به موسیقی کلاسیک ایران گوش خواهم سپرد، حتی اگر گاهی از نادانی به آن فقط به چشم موسیقی بیکلام گوش دهم.
با فروتنی
پرویز رجبی