شب نوشت

مدینۀ فاضلۀ گنجینۀ واژگان حافظ (18)

حافظ اگزیستانسیالیسم ایرانی!

 

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین که تفاوت ره کز کجاست تا بکجا

......

 

یادآوری: از روزی که دربارۀ حافظ می‌نویسم، دوستان خوبی راه‌های سودمندی را پیش رویم گذاشته‌اند. از همۀ این دوستان سپاسگزارم. یکی از ایرادهایی که این دوستان می‌گیرند، متفاوت بودن غزل‌های در دسترس من از غزل‌هایی است که آن‌ها در اختیار دارند. من از نخست این مشکل را می‌شناختم. پیداست که هرکس دیوانی از مصحح برگزیدۀ خود را اصل می‌پندارد و یا به اصل نزدیک‌تر می‌داند. بنابراین از نخست معلوم بود که داستان گزینش بی‌مشکل نخواهد بود. پس برآن شدم تا علی‌الحساب از نسخۀ قزوینی – غنی استفده کنم.   هم به خاطر پیشکسوتی این دو و هم به این خاز که این نسخه در دهۀ چهل کتاب درسیم نزد استادم پروفسور والتر هینتس بود. البته در آن هنگام تنوع نسخه بسیار اندک بود.

پیشنهادها را بر روی چشمم می‌گذارم، اما اجازه می‌خواهم در فصل نخست این کار همچنان با قزوینی - غنی بمانم. اگر فرصتی باقی بود حتما برای ویرایش نهایی، منت همین دوستان را خواهم کشید و به کمک آن‌ها از کاستی‌ها خواهم کاست. صادقانه بگویم، اگر پشت‌گرم یاری‌های دوستانم نمی‌بودم، هرگز شهامت انجام این کار را نمی‌داشتم. زیرا بیم می‌داشتم از تاریکی میدان دیدم و موج‌ها و گرداب‌های حایل.

 

هنگامی ژان پل سارتر در نیمۀ قرن بیستم اگزیستانسیالیسم را مطرح کرد و پیشرو فرانسوی این مکتب شد، بی‌گمان با ساختمان فکری حافظ آشنایی ژرفی نداشت. من اگر شعور چنین کاری را می‌داشتم، در آغاز کار خود یادآوری می‌کردم که همۀ ایرانیان، فارغ از تظاهراتی که دربارۀ جهانبینی خود در مقوله‌های اجتماعی دارند، دست کم در درون خود به گونه‌ای اگزیستانسیالیست هستند!

همین است که ما هیچ‌گاه به انجمن و حزب با دوامی دست نمی‌یابم. همین است که انجمن‌ها و حزب‌های ما در عمر کوتاه خود همواره دستخوش انشعاب می‌شوند. همین است که ما در شطرنج، شمشیربازی و دیگر روبارویی‌های انفرادی موفق‌تر هستیم. البته پیداست که نقش دیگر عوامل تاثیرگذار مقوله‌ای جداگانه است.

اما حافظ یک اگزیستانیالیست تمام‌عیار است. – فارغ از هر بینشی که ما به سلیقۀ خود، مانند همین کاری که من الساعه می‌کنم، برای او برمی‌گزینیم! اگزیستانسیالیسم مکتبی است که برای انسان «آزاد» این حق را قائل است که معمار حضور خود باشد. – خواه در یافتن خود و خواه در گم کردن خود.

حافظ بشری است که به گونه‌ای تمام‌عیار معمار حضور خود بوده است. او هم حکیم است و هم عابد، زاهد، عارف و هم پیر برنا. و او هم مراد است و هم مرید و همواره خود خود را در سرمنزل مقصود یافته است. البته با عنایت به دستاوردهای همۀ پیشنیان و معاصران مورد قبول خود. او حتی در شعر هیچ‌یک از بزرگان  پیش از خود را نچشیده و بارنگرفته رها نکرده است. و کمتر شاعر صاحب مکتی را می‌یابی که نقشی دردل و درون او نیانداخته باشد. اما همواره برای یافتن خود. حافظ در هرگام و منزل، با همۀ سودی که از دیگران می‌برد، اعلام خودمختاری کرده است و با ملاحت بی‌مانندی زیر بار هیچ آموزگاری نرفته است. او در ساختمان بینش منحصر به فرد خود دیاری را بنده نیست. اگر اظهار عجزی می کند، در برابر دستاوردهای خود است. سرانجام این‌که او در انتظار معجزه نیست، خود اعجاز می‌کند. و او از درک موقعیت عاجز نیست:

          صلاح کار کجا و من خراب کجا

          ببین تفاوت ره کز کجا تا به کجا!

او تفاوت را در راهی که در درون خود دارد می‌داند و بی درنگ در پی چاره می‌افتد. اما هوای پاک را برای تنفس، خود می‌آفریند. با پرهیز از چاپلوسی و دوری‌جستن از ریا و افشای ریاکاران که برای ناشناس‌ماندن دست به تلبیس می‌زنند:

          دلم ز صومعه بگرفت و خرقۀ سالوس

          کجاست دیر مغان و شراب کجا؟

او دیر مغان و شراب ناب دلخواه خود را در درون خود دارد، اما قدرت آن را دارد که پای دیر مغان و شراب ناب دلخواه خود را به بیرون از خود بکشاند و نغمۀ رباب را در دیر بشنود. او حتما ساز هم می‌نواخسته است. تسلط او بر اصطلاحات عرصۀ موسیقی چنین نشان می‌دهند:

چه نسبت‌ست به رندی صلاح و تقوی را

سماع وعظ کجا، نغمۀ رباب کجا؟

 او اگزیستانسیالیست است و خود تصمیم می‌گیرد، که نغمۀ بی‌ریا و تزویر رباب را برگزیند. زیرا از ریاکاران که او دشمنشان می‌خواند انتظار درک ندارد. آن‌ها در حوزۀ ملک خودمختار او جایی ندارند:

          زروی دوست دل دشمنان چه دریابد؟

          چراغ مرده کجا، شمع آفتاب کجا؟

حافظ برای عیاشی به خرابات نمی‌رود، می‌رود تا با نغمۀ رباب نقش عیش دراندازد! مگر عیش نکوهیده است، اگر ریا نباشد؟ حافظ خرابات را از درون خود به بیرون می‌برد، تا مگر رستگاری را همگانی بکند!...

در فصل دوم غزل، حافظ دوباره برمی‌کردد به زندگی. با تصمیمی اگزیستانسیالیستی:

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

          کجا رویم بفرما! ازین جناب کجا؟

او خاک آستان دوست را سرمه و مرحم چشم خود می‌داند و می‌پرسد، از این آستان (جناب) و خانه به کجا روی‌آورد؟ یعنی حاضر به ترک آستانی نیست خاکش سرمۀ چشمش است! و بعد به خود هشدار می‌دهد که فریب سیب زنخدان را نبیند، چاهی را ببیند که در سیب زنخدان حضور دارد. شرارت وجیهی دیگر! برای تبیین هشیاری خود و استقلال حتی در زمان خواستن.

در عین حال به یاد خوش روزگار وصال می‌افتد و کرشمه و عتابی که چشیده است، و برای اثبات پایداری خود، خطاب به دوست (معبود) می‌گوید:

قرار و خواب زحافظ طمع مدار ای دوست! 

قرار چیست، صبوری کدام، خواب کجا؟

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM