روزنوشت


مدینۀ فاضلۀ گنجینۀ واژگان حافظ (20)

عروس هنر و دلفریبان نباتی!

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

......

تنها حافظ می‌تواند فریاد محراب را بشنود به هنگام نیایش! یا که هم او طنین صدای فریاد خود را شنیده بوده است و به یاد محراب و نیایش افتاده بوده است.

هیچ‌کس نمی‌تواند تعبیری این‌چنین داشته باشد، از سکوت جانکاه! حافظ به ظلمی که در حق سکوت شده است پایان می‌دهد. من خودم بارها صدای طنین ذخیرۀ سکوت را، که به دره‌های کوهستان‌ها و دلم پیچیده است، شنیده ام! پژواکی که توفان برپا می‌کند و شکیبایی را با خود می‌برد:

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد

اما حافظ اگزیستانسیالیست است که می تواند با استفاده از آزادی خود، پس از لختی اعلام کند که خود را دوباره یافته است و بحران را پشت سر نهاده است. البته کودکان هم هیچ باکشان نیست که در میان گریه ‌بخندند و به جای محراب، رنگین کمان بسازند.

حافظ بی‌آن‌که نیازی به اشاره به داستان تحمل پیشینش داشته باشد، فقط موضوع روز را می‌بیند:

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

شگفت‌انگیز است که حافظ با حجم کوچک گنجینۀ واژگان آرمانشهر خود از عهدۀ کار برمی‌آید. باده، صافی، مرغ، چمن، مست، موسم، عشق، کار و بنیاد از امیران سپاه جمع و جور حافظ هستند که اگر انگیخته شوند، کاری می‌کنند کارستان. من هرگز خسته نمی‌شوم از این همه تکرار. چون عادت کرده‌ام که به کوله‌پشتی هر واژه و یا امیر هم توجه داشته باشم! با همین کوله پشتی است که می‌توانی به هر واژه «صدگونه تماشا» کنی.

حافظ بیشتر از رنجی که می‌برد، امید دارد. امیدهای حافظ همواره لبالب از نشاط هستند. این شیوه، شیوۀ یک اگزیستانسیالیست است که اروپا تازه در قرن بیستم موفق به یافتن آن شد، اما پس از چند دهه گمش کرد و بساط اگزیستانسیالیسم را برچید و به کتابخانه‌ها فرستاد. در حالی که من می‌توانم در کوله‌پشتی واژگان حافظ هر روز چیز تازه‌ای یابم که این «چیز» خود در کوله‌پشتی خود طراوت و امید دارد. همین است که مستی مرغان چمن، در سرزمین خشک و بیابانی ما، طراوت می‌آفریند و غوغا می‌کند... من خیلی زود «بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم». حافظ به کسی اندرز نمی‌دهد، اما هنگامی که گوشه‌ای از خودش را می‌یابد، با سخاوت از آن سخن می‌گوید، تا مگر من هم از شیوۀ خودیابی او سودی ببرم.

شهامت ندارم که از عارفان گله بکنم، که می‌توانستند با عرفان بسیار زیبای ایرانی، فضا را برای تنفس دوست‌داشتنی‌تر کنند. اما آن‌ها با طرح راهبندان‌های مکرر، گاهی به صورت هفت منزل، عملا برخلاف لطف لطیف طبیعت، زندگی را از چشم می‌اندازند. مگر این‌که هدف از آفرینش بشر این بوده باشد که آدمی از لحظۀ رسیدن به «بلوغ فکری» در فنای خود بکوشد.

چه کسی این اجازه را دارد که به خاطر رنجی که از پیرامونیان عامی و یا حکومتی می‌بیند، حتی یک بار همه را دیو و دد و سست‌عنصر بنامد و در آرزوی رستم دستان گردن‌کلفتی باشد که بیاید و همه را هرس کند، و فراموش کند که هیبت رستم متعلق به افسانه است!...

حافظ مسلح به واژه‌های خلع سلاح شده، تنها از شکست‌ها و پیروزی‌‌های خود می‌گوید، تا اگر غم لشکر انگیزد، من هم با ساقی دست به یکی کنم و بنیادش براندازم. با ملاحت یا به شیرینی و نه با چاپلوسی. شیوه‌ای که حافظ رندی‌اش می‌خواند:

بوی بهبود زاوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

همین چند لحظه پیش بود که محراب به فریاد آمده بود. چه شد که شادی گل آورد و درست مثل روزگار خودمان، بهبود اوضاع جهان شایع شد. و کسی که می‌بایستی طمع صبر از او نمی‌داشتی، به ناگهان حال و هوای نسیمی لطیف را پیدا کرد؟ هیچ! حافظ از غم رویگردان است و برای رسیدن به شادی، به جای طرح نقشه‌ای درازمدت، درون خود را می‌پالاید و آن را مانند باده از صافی می‌گذراند و صاف می‌کند!

می‌رسیم به فصل دوم غزل کوتاه:

ای عروس هنر از بخت شکایت منما!

حجلۀ حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

این «دلفریبان نباتی» هم از آن اصطلاح‌های جادویی گنجینۀ واژگان حافظ است و زیبندۀ آرمانشهر او. بی‌درنگ احساس می‌کنی که از سوی حجله‌ای که در درونت بسته‌ای صدای دف می‌شنوی و می‌بینی که داماد در حال درآمدن است.

سپس حافظ راز موفقیتش را پس از فریاد محراب فاش می‌کند:

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفتۀ حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یادآمد

یکی از زیباترین شگردهای رندانۀ حافظ داشتن مخاطبان حی و حاضر از همه صنف است. این شیوه راه را کوتاه می‌کند و در عین حال درگیر ریزه‌کاری‌های دست و پاگیرت نمی‌کند. از این روی گزارش مذاکره با معشوق برای گله‌گزاری و تاراندن غبار کدورت نیز زائد است. غرض افتادن صلح است و بس. بقیه تلف کردن وقت است!

با فروتنی

پرویز رجبی


--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM