روزنوشت

آرمانشهر حافظ   (29)

خواننده‌ای متوسط‌الحال!

 

به تیغم گر کشد دستش نگیرم

وگر تیرم زند منت پذیرم

......

 

بحثی است پایان ناپزیر که آیا ما با گنجینۀ واژگان حافظ بیگانه‌ایم و یا با زمان او و یا هم با هیچ‌کدام از این دو، بلکه با خود او!

راهکاری که من در این رشته از نوشته‌هایم برگزیده‌ام، چنین نیست که در چهار پنج مقاله برداشت خودم را از این مشکل در میان بگذارم. برای چنین کاری باید حافظ‌شناس بود که من نیستم. پیش از آغاز به نوشتن دربارۀ حافظ، پس از مدت‌ها فکر، به این نتیجه رسیدم که حافظ شناسان خیلی از راه‌ها را پیموده و سنجیده‌اند. پس بر آن شدم، بی‌درنگ آغاز به کار کنم و در مقام خواننده‌ای متوسط‌الحال به یک‌یک غزل‌ها نگاهی غیرمترقبه داشته باشم و ببینم بدون «حافظ‌شناسان» خوانندگان غزل‌های حافظ چه می‌کرده‌اند و می‌کنند.

از این روی است که مشکلات هربار می‌توانند از نو مطرح شوند. پیداست که هیچ خواننده‌ای برای خواندن دیوان حافظ نخست کلی مقدمه نمی‌نویسد. او می‌خواند و پیش می‌رود، با دریافت‌ها و دریافت‌نکرده‌های خودش. و پیداست که با این شیوه، دشواری‌ها اندک‌اندک از راه می ‌رسند و من می‌توانم بدون تمرکز بر مطلبی خاص، در مقام خواننده‌ای متوسط‌الحال، بدون برداشت‌هایی که تاکنون به مرور تکان‌ندادنی شده‌اند، برداشت بی‌شایبۀ خودم را داشته باشم و با معدودی در میان بگذارم.

واقعیت این است که من مشکل زبان را ناچیز می‌بینم. ما شاهنامۀ قدیم‌تر از دیوان حافظ را نیز می‌خوانیم و به مشکل کمی برمی‌خوریم.

من موقعیت روزگار حافظ را هم می‌توانم در مقام مورخ کم و بیش بیابم و دریابم.

مشکل من درک خود حافظ است و پیچیدگی ذهن عاشق پیشه‌اش. او عارف هم که باشد، عرفان ویژۀ خود را هم عشقی بشری می‌داند و در هزارتو و هزاردالان درون خود از خاطرۀ نخستین عشقش چشم نمی‌پوشد! او بشرترین بشر روی زمین می‌ماند و جلوه می‌فروشد. او که بر تن عشق بشری خودش هزار رخت دوخته است، برای عشق عرفانی خود نیز از همین رخت و لباس استفاده می‌کند و همواره در کنار «بشر» خود می‌ماند. و چه اصرارها دارد بر حفظ این هنجار و سوزاندن هزار خرقۀ ریا.

حافظ هنگامی‌که عاشق است، عاشق‌پیشه‌ای مثل من است و هنگامی‌که عارف است، عارفی مثل من نیست! همچنان که از عارفان به اصطلاح راستین نیز فاصله‌ها می‌گیرد. به تعبیر من حافظ اگزیستانسیالیستی است که تاراجگر هر هنجار عاشقانه و عارفانۀ زیبایی است که دیده است و پس از این‌که این هنجار ها را در درون خود بومی کرده است، به کمک گنجیۀ واژگان آرمانشهر خود، در آرمانشهر خود رها کرده است.

من نه اصرار دارم او را از آغاز نو جوانی تا پایان زندگیش عاشقی چون خودم بشناسم و نه اصرار دارم که او را هرگز عارف نبینم. فرار من از قالب‌های «تنگ و گشادی» است که برای بخش‌های زندگی بشری و جهانبینی فیلسوفانه – عارفانۀ او تراشیده اند. بگذریم از بوی ریایی که از برخی از نگاه‌های روزگارم می‌شنوم. در نزد معشوق غزل‌های حافظ را خرج می‌کنند و در محفل‌ها برای هر نگاهی که حافظ ربوده است، استغفرالله می‌گویند. یعنی حافظ خلوت نشین را هم برای خلوت خود می‌خواهند و هم عافیت حرام!

سه بیت نخست غزل حاضر را می‌خوانم:

          به تیغم گر کُشد دستش نگیرم

          وگر تیرم زند منت‌پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم

          غم گیتی گر از پایم درآرد

به‌جز ساغر که باشد دستگیرم؟

حافظ چه با خیال راحت در بیت اول معبود را غایب می‌پندارد و در بیت دوم مخاطب. حافظ اگزیستانسیالیست است و در انتخاب آزاد. به گمانم در بیت اول معشوق «به خودی خود» مطرح است و حافظ سلیقۀ خود را در برابر رفتارهای معبود فاش می‌کند و چون خیال خود را از این بابت راحت کرد، معبود و معشوق را مخاطب قرار می‌دهد. به قول مردم روزگار ما نخست «چراغ سبز» را روشن می‌کند و سپس به معبود می‌گوید که می‌تواند کمان ابرویش را با خیالی آسوده به کار کیرد و شرورانه می‌گوید که آرزومی‌کند که به هنگام مرگ، که لابد کار غم گیتی است، کنار دست و بازوی معشوق باشد، تا شاید در واپسین دم بالشی داشته باشد و نوازشی! و دست یار ساغری باشد برای جرعۀ نهایی و یا نوشدارویی شاید مؤثر!

در فصل دوم غزل می‌خوانم:

به فریادم رس ای پیر خرابات

به یک جرعه جوانم کن که پیرم

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند

که من از پای تو سر برنگیرم

من هم بارها آرزو کرده‌ام که به جرعه‌ای جوان شوم. مانعی هم ندارد! اما این پیر خرابات کیست که دوباره حضوری مسیحانفس پیدا می‌کند؟ گیسویی که حافظ عاجزانه به آن سوگند یاد می‌کند از آن کیست؟ معشوق یا پیر خرابات؟

سپس حافظ می‌خواهد علاج واقعه پیش از وقوع کند. خرقۀ تقوی را، که چیزی جز پوشش ریا نیست، بسوزاند، تا مبادا از سوزش تن و جانش خرقه آتش بگیرد و او را بسوزاند!

بسوز این خرقۀ تقوی تو حافظ

که گر آتش شوم در وی نگیرم!

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM