آرمانشهر حافظ (56)
طوطیان شکرشکن!
اگر برخیزد از دستم که با دلدار بنشینم
زجام وصل می نوشم، زباغ عیش گل چینم
......
هنگامی که دیوان حافظ را در دست دارم، به یک هنجار تاریخی غریبی نیز میاندیشم که به آن نگاه چندانی انداخته نشده است: برخلاف یونان و روم باستان، از ایران دورههای هخامنشی، اشکانی و ساسانی نگاره یا تندیس رسمی برهنهای برجای نمانده است. حتی لباس مردان تا مچ پا بود و در جایی ندیدهام که از سرپوش صرف نظر شده باشد.
سخن کوتاه کنم: ایرانیان از روزگاران باستانی تا آغاز قرن بیستم پیوسته دو نوع زندگی داشتهاند: زندگی اندرونی و زندگی بیرونی. و همانگونه که بارها گفتهام، هیچ پنجره و روزنهای در میان این دو نه! و زندگی بیرونی مردانه. و دود دودکشها تنها نشان هستی و دودمان!
بنابراین وقتی که غزلهای حافظ را میخوانم، به دو گونه از زندگی فکر میکنم و میکوشم که به چند و چون غزل پیببرم و دریابم که این غزل دربارۀ رویدادی در بیرون است یا در اندرون! بگذریم از اینکه هردو هنجار می توانند «درونی» و «بیرونی» باشند!
پس حافظ چهار نوع غزل دارد! اما همه از جنس ابریشم و خیال و از جنس رقص. و برای «مقصود». این است که سر از غزلهای حافظ درنمیآوریم و مانند کودکان که نمیدانند که شکر از کجا آمده است و به حب نباتی میشکوفند، ما هم با هر غزلی از حافظ شکرشکن میشویم، مانند طوطیان بنگاله!
اگر برخیزد از دستم که با دلدار بنشینم
زجام وصل می نوشم، زباغ عیش گل چینم
چه کسی جز حافظ میتوانست بگوید: «اگر برخیزد از دستم»؟ در «درون» و «بیرون» «اندرونی» و «بیرونی» حافظ چه غوغایی است که واژهها رقصان میشوند و دامنکشان در نسیم میلغزند؟ سعدی علیهالرحمه اگر میدانست از این همه قند، از «شاخ نبات» بهتری میآویخت.
بیگمان از دست حافظ برخاسته است که با «شاخ نبات» (یا مقصود مطلق) خود بنشیند و از جام وصل می نوشد و از باغ عیش گل چیند. از خود میپرسم، پس این همه شرارت چرا؟
شاید ازیرا که او میتواند «جان شیرین» خود را هزینۀ «لب» مقصود کند. اما درشگفتم از این همه نیاز و این همه «افاده»: «لبم بر لب نه»!
شراب تلخ صوفیسوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم
هم شراب تلخ صوفی پیداست و هم جان شیرین! عجب اما که عمق شرارت پیدا نیست!
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه میگویم، پری در خواب میبینم
کم دیدهام که حافظ «مقصودپیشه» دل آن را داشته باشد که احساس سیری از مقصود بکند. با اینکه خود اعتراف میکند که «سرانجام» دیوانه خواهد شد از این همه سیریناپذیری! حافظ را در بستر و مست خواب میبینم، با لبی از جنس رضایت و آرامش، با خندهای پنهان در درون لب. مانند کودکی که تازه شیر خورده است و به خواب افتاده است و خواب راه شیری را میبیند، بر فراز باغ آلبالو و در آغوش مهتابی باغی که آبشخورش پیدا نیست! میبینم که حکایتی در حال حدوث است برای صبح بیداری که از گرگ و میش آغاز میشود، برای نجات از غصهای دیگر! لابد که از آب رکناباد باغچه را سیراب خواهد کرد.
چو هر خاکی که بادآورد، فیضی برد از انعامت
زحال بنده یادآور که خدمتکار دیرینم
میتوانند این غزل را در ستایش از آصف وزیر ابوشجاع بدانند. میتوانند این غزل را در ستایش مقصود و آصف توامان بدانند و میتوانم این غزل را به راحتی در ستایش از مقصود و مهربانی بدانم. از آصف، وزیر خوشتدبیر ابوشجاع نیز کسی جز با نام نیک یاد نکرده است. اما تنها در ستایش آصف پسندیده نیست:
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به مخموران
منم کز غایت حرمان، نه با آنم نه با اینم!
«شکر لب» آصف و «تمنای مستان» و دوباره «چشم خمار» آصف و ساییدن آن به چشم «مخموران» کمی بیش از اندازه نیاز به فرصت دارد، تا در ذهن خوانندۀ مبهوت غزل جایافتد!... شاهد، دو بیت بعدی:
رموز مستی و رندی زمن بشنو نه از واعظ
که با جام قدح هرشب ندیم ماه و پروینم
نه هر کاو نقش نظمی زد، کلامش دلپذیر افتد
تذرو طرفه من گیرم که چالاک است شاهینم!
میبینیم حافظ است که سرانجام با شاهین چالاک خود مرغ عشق را در اختیار میگیرد و لاغیر!
وگر باورنمیداری، رو از صورتگر چین پرس
که مانی نسخه میخواهد زنوک کلک مشکینم
حافظ پا را فراتر می نهد و میگوید، نقاش چین که بزرگ نقاشان است هم میداند که مانی نقاش بزرگ ایران هم از کلک معطر او (برای کتاب ارژنگ خود) سود جسته است و به این ترتیب با رندی شیرینی نوک کلکش را سرور میدانی دیگر نیز میکند. حافظ اگر دقیقا نمیدانسته است که مانی حدود نه قرن پیش از او شهرۀ آفاق بوده است، تردید نداشته است که خود استاد صورتگران است و خوب میدانسته است که «زلفآشفتگان» را کسی نمیتواند «خویکرده و خندان لب و مست» بکشد، الا او!
اما اینکه حافظ خود را در مقطع غزل «غلام» نامیده است، میتواند به همین معنا باشد که امروز میان برخی از دوستان و همکاران به نشانۀ فروتنی معمول است. و یا به معنای روزگار ترکان و مغولان و پس از آنها، که به کارمندان معتمد (ندیمان) اطلاق میشده است. جسته و گریخته میدانیم که حافظ مدتی یکی از دبیران دیوان بوده است و به ظن قوی دیوان ابوشجاع و در خدمت آصف وزیر:
وفاداری و حق گویی نه کار هرکسی باشد
غلام آصف ثانی جلالالدین و الدینم
با فروتنی
پرویز رجبی