پیام

پیام دوست  

                                                                                                    

دوست نازنین

سلام                                                                               

 

این غزل خواجه یاد شعر (زمستان) اخوان ثالث را در انسان زنده می كند. اگر برداشتت را از این غزل حافظ به پذیریم و قبول كنیم كه خواجه در لبالب خط قرمز ها گام بر می دارد، به گمانم م-امید در (زمستان) نه تنها بر روی خط قرمز ها راه می رود بلكه لگد كوبش می كند و از آن عبور می كند. درست پس از كودتای 28   مرداد و سركوب نیروی های خواهان استقلال و آزادی و به بند كشیدن روشنفكران و فعالان سیاسی و از جمله خود اخوان و حاكم شدن تیمور بختیار و نیروهای فرمانداری نظامی بر سرنوشت مردم ایران، جوی حاكی از وحشت و ترس بر پایتخت و همه شهرهای ایران حاكم شد. نیروهای خارجی و نوكران داخلی آنان پیروزی تاریكی بر روشنایی و سكوت وقفس را بر فریاد و نفس وناامیدی و سرخوردگی بر امید و امیدواری را جشن گرفته بودند وهر شب ستارگانی از آسمان آبی ایران را پایین می كشیدند و چراغ و اجاق كلبه ای را خاموش می كردند.

 

در چنین جوی م-امید زمستان را می سراید وشعرش پنهانی دست به دست می گردد. او هنوز نه چون خواجه شهره آفاق ست ونه هنوز از سپاه واژگان وگنجینه ای كه در سینه دارد می تواند چون سپری در برابر یورش دشمن استفاده كند، چون فرماندهی بر چنین سپاهی نیاز به ممارست وزمان داشت و او تازه در ابتدای راه بود.

در زمستان تیره ویخ زده پس از كودتا این شاعرجوان یك لاقبا سرخورده از وقایع پیش آمده در كوچه های سرد وتاریك شهر به هر دری می زند اما هیچ دری برویش باز نمی شود و سلا مش بی پاسخ می ماند و حتا دست محبتی را كه به سوی دیگران دراز می كند به اكراه می پذیرند زیرا از یخ و سرما پرهیز می كنند.

گلایه و شكوه از دوستان زهر دار و تلخ ست و جگر سوز، اما اخوان سر خورده از سیاست و تیپا خورده از دشمن و نیازمند مهر و محبتی كه دوست از او دریغ كرده، در گرما گرم در گیری با سردی و تیرگی و نا امیدی و بیداد، انصاف ر ا رعایت می كند و بخش مهمی از بی مهری و بی پناهی خود را نتیجه عملكرد خود می داند و آن را برملا می كند با تعبیری بسیار زیبا و واژگانی به غایت آشنا و تصویری چنان زنده و قابل لمس كه تاثیر یخ زدگی را تا دورترین دور های جان وتنت می برد. كه خواننده خود این صحنه را ببیند و داوری كند:

 

وقتی نفس را از گرمگاه سینه بیرون می دهی تا راه زندگی بر تو بسته نشود و ممد حیات باشد اما به شكل توده ابری سیاه یخ می زند وچون دیواری راه تو را سد می كند تا تو نتوانی راه را از چاه تمیز دهی چه توقعی از دیگران می توانی داشته باشی كه برای ادامه زندگی به راه خویش می روند و از ترس تیرگی و سرماو مفتی و عسس به پیرامون و پشت سرشان هم نگاه نمی كنند و همه تن چشم می شوند تا جلوی پای خود را ببینند و در چاله و چاه نیفتند. این از دوست و آشنا، اما او هنوز زمستان گردی اش تمام نشده. شاعر كه پیشتر دل در گرو پیامبر پابرهنه ها و دست پینه بسته ها گذاشته بود می خواهد این سراب فریبنده را با آب دیده بشوید و به آب دهد تا بیش از این آب خود نبرد و برای همیشه گریبانش رااز دست او رها سازد تا شاید به رهایی برسد. سر خورده از حزب، ازرفیق و از ایدیولوژی و در منتهای بی كسی به سراغ مسیحای جوانمرد و ترسای پیر پیرهن چركین می رود تا مگربه رویش در بگشایند و سلامش را پاسخ بگویند.

 

گرچه از دوست كه حق دوستی را به جا نمی آورد و ایدیولوژی كه تقش در آمده و مسیح و ترسا كه كاری ازدستشان بر نمی آید سرخورده شده اما هنوز همه امیدش را از دست نداده ست.

لابد راهی برای رهایی از چنگال جهل و تاریكی و تباهی وجود دارد. سردی و یخ زدگی، گرمی باده و مهربانی جام را به یادش می اندازد. او به تجربه دریافته بود كه حد اقل این یكی به سپیدی و سیاهی پوست تنت و رنگ پیراهنت و اندیشه ای كه در سر داری كاری ندارد و به شاه و گدا یكسان گرمی می بخشد. قفل زبان را باز می كند و   نه كه سكوت را دوست ندارد بلكه شگردش در شور وشادی و راستی و افشاگری ست.

بنابراین از میزبانش كه حریف میدان باده نوشی ست می خواهد كه برای زدودن غم و از یاد بردن این ماتم و گریز از ناملایمات چراغ باده را روشن كند تا او بتواند در دل این تیرگی سوسویی هر چند كم سو ببیند و به آن دلخوش باشد و تسلیم افسردگی نشود. مگر خواجه توصیه نكرده : اگر غم لشگر انگیزد كه خون ....

او كه از دیو و دد ملول است و در پی انسان در تكاپوست، در سر راهش به باده بر می خورد و به باده پناه می برد تا در این جستجو یاریش دهد و امیدش را نا امید نكند چون از میان همه نام ها او امید را بر گزیده ست.        

 

هوشنگ بافکر، زردبند                                                                                                   



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM