روزنوشت

آرمانشهر حافظ  (47)

بیانیه‌ای بی‌شایبه!

 

من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی‌کنم

صدبار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم

......

 

این غزل خیلی بی‌شایبه است و مانند همیشه آکنده از ایهام و ایماء نیست. ناگهان احساس می‌کنم که از فاصله‌ام با حافظ بسیار کاسته شده است و نفس راحتی می‌کشم!

من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی‌کنم

صدبار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم

پیداست که رویدادی حافظ را انگیخته و خیزانده است. چون در غزل پیشین گفته بود:

«خاک کویت زحمت ما برتنابد بیش ازین»

و در این‌جا می‌گوید:

باغ بهشت و سایۀ طوبی و قصر حور

با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم

اما او همچنان در ستیز آشکار با اهل نظر است. -اهالی خشک‌‌اندیشی که با یک نظر غیرمترقبه باقی‌ماندۀ زندگی مردم را هم می‌ربودند و خود چون به خلوت می‌رسیدند، هرکار دیگر می‌کردند. تاریخ اجتماعی ایران نشان می‌دهد که حق زندگی در این روزگاران در انحصار دولتمردان بوده است و مردم عادت کرده بودند که در حرف‌زدن قناعت کنند. حافظ اما نه تنها با قناعت بیگانه بود، بلکه جابه‌جا، در هر فرصتی که پیش می‌آمد، هزار معنا را در یک بیت می‌گنجاند. شیرازی‌ها هم با زمزمۀ آهستۀ این بیت روزۀ سکوت خود را می‌شکسته‌اند. همین است که برخی از ضرب‌المثل‌های مردم شیراز و سپس ایرانیان بر بیت و یا مصرعی از حافظ استوار است. همچنان‌که اصطلاح لسان‌‌الغیب آشنای همگان است. این همین لسان‌الغیب ایرانیان است که می‌گوید:

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است

گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم

او پس از این «بیانیه» کوتاه تاریخی و ایجاد «پادزهر» خیزی دیگر برمی‌دارد و خودش را می‌تکاند:

هرگز نمی‌شود زسر خود خبر مرا

تا در میان میکده سر برنمی‌کنم

ناصح به طنز گفت حرامست می، مخور!

گفتم به چشم و، گوش به هر خر نمی‌کنم!

شگفت‌انگیز است که حافظ این بار، و فقط این بار، اندکی از «ملاحظه» و «لطافت» فاصله می‌گیرد و واژه‌ای نازیبا را به حریم گنجینۀ واژگان خود راه می‌دهد. بعد پس از میان‌پرده‌ای شیرین:

شیخم به طیره گفت که رو ترک عشق کن!

محتاج جنگ نیست برادر، نمی‌کنم

چون شیخش با زبانی تلخ می‌گوید که ترک عشق کند، او هم در پاسخ، از نیشی   بسیار تلخ پرهیز نمی‌کند:

این تقوی‌ام تمام، که با شاهدان شهر

ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کنم

این بیت داستان‌هایی را به همراه دارد که به گمانم مورخان تاریخ اجتماعی نمی‌توانند   به آسانی از آن‌ها بگذرند. چون دیگر مسالۀ، به «خلوت رسیدن» نیست، بلکه پای «آن کار دگر»  به ملاء عام کشیده شده است. آن هم به‌گونه‌ای که حافظ می‌تواند دست به افشاگری علنی بزند و سپس راه خود را اعلام کند:

حافظ جناب پیر مغان جای دولت است

من ترک خاک‌بوسی این در نمی‌کنم

حافظ همین باور را در غزلی دیگر به شیوه‌ای دیگر می‌آورد. پیداست که این باور او حاصل باوری تمام‌عیار و جاافتاده است‌:

          حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست

          درس حدیث عشق براو خوان و زو شنو!

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM