شب نوشت

آرمانشهر حافظ  (71)

«آن» کمال زیبایی است!

 

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بندۀ طلعت آن باش که آنی دارد

 

امروز می‌خواهم یک بار دیگر به این بیت مشهور حافظ بازگردم. چون در غزل پیش پرسیده بودم، آیا حافظ تنها دلباختۀ زیبایی می‌شده است؟ سبب چیست که تقریبا همواره تنها زیبایی «معشوق» مطرح می‌شود و جای نشانه‌های دیگر تقریبا خالی است؟ و به دنبال این پرسش، دوستی نازنین و بسیار ادب شناس نوشت که آیا در بیت:

         «شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

         بنده طلعت آن باش که آنی دارد

حافظ به صراحت بیان نکرده است که آن‌چه سبب وابستگی به دوست می شود، کمال اوست»؟

این پرسش چند روزی است که مرا با خود مشغول کرده است. سرانجام، با دغدغه‌ای بسیار، به پاسخی منفی رسیدم! به باور من، این «آن» است که «قشنگی» را از «زیبایی» و جذابیت، و ملاحت، حرارت، نازکی و طنازی و گیرایی متفاوت می‌کند و «آن» است که می‌تواند «زیبایی» را به جانشینی «کمال» نزدیک کند! اکنون اگر «زیبا» از «کمال» هم برخوردار باشد، واویلا!

معبود «زیبا» در آغاز کار، آدمی را «شیفته» می‌کند و تازه اگر «کور» نشوی، نوبت به کشف «کمال» می‌رسد، اگر وجود داشته باشد! به سخن دیگر «آن» استعدادی است که بخش بزرگی از آن همراه خلقت «معبود» است. و «کمال» را، که حاصلش افزایش  «کرامت» است، که باید نخست به دستش آوری! چنین است که «معبودی» که هم «آن» دارد و هم «کمال» این استعداد را هم دارد که می‌تواند آفرینندۀ «راس دلتنگی» بشود!

برگردیم به حافظ خودمان که با صراحت می‌گوید: معبود « آن نیست که مویی و میانی دارد». یعنی «معبود» آن نیست که «خوشگل» و «قشنگ» است و رفع موقت تشنگی می‌کند...، «بندۀ طلعت آن باش که آنی دارد»!

اگر این «آن»، به تعبیر من همان «آنی» نباشد که «زیبایی» را به جانشینی «کمال» نزدیک می‌کند و «خود کمال» باشد، باید که در روزگار حافظ اسباب آشنایی با آن فراهم بوده باشد، که نبوده است!

جهان ملک خاتون، که امیرزاده و یا شاهزاده‌خاتونی از معاصران حافظ در شیراز بود و بسا که با حافظ شهرۀ روزگارش تبادل «نگاهی پنهان» نیز داشته است، در 1413 غزل زیبا و گاهی بسیار ناب، حرفش همه این است که اسیر قفس روزگار خود است.

کشف «کمال یار» و چشیدن «کرامت» برای رهایی از «بی حاصل» افتادن، نیاز به دعوت از یک «ساقی» درمانگر دارد! با شناختی که از تاریخ اجتماعی ایران دارم و پرسه‌های فراوانی که در کوچه‌های تاریخ زده‌ام، فکر می‌کنم که اگر باور به وجود چنین امکانی را داشته باشم، فاصله‌ام را از خام‌اندیشی بسیار کاسته‌ام. ناگزیرم که بی‌پرده بگویم که من، درست یا نادرست، امروز هم وجود چنین امکان و فرصتی را کم می‌یابم. به مرور تماس با <مقصود> جای «کمال» و «کرامت» را گرفته است و به صورت یک اصل درآمده است. شیفتگی‌های «الکی» و آکنده از میل شدید به تماس، بسیاری از ناکامی های عشقی را سبب شده است. این اصطلاح غریب «با یک نگاه یک دل نه، صد دل عاشق‌شدن» دلایل فراوان و سابقه‌ای طولانی دارد...

ازیراست که «کمال» و «آن» هم تعریف‌هایی غیرمتعارف یافته‌اند. و موفقیت بستگی دارد به «کرامت» ذاتی.

بنابراین من حافظ را هم درگیر همین مساله می‌بینم و ظرافت و کمال خود او را ذره‌ای کاهندۀ «مشکل‌ها» نمی‌دانم. فراموش نکنیم این اصطلاح بسیار روزمرۀ «نگاه به چشم خواهری و برادری» امروز را و نخواهیم که به حرمت حافظ و غزل‌های جانانۀ او با این باور خود را سرگرم کنیم که گویا حافظ در یکی از محله‌های پاریس می‌زیسته است! حافظ  «بشر» درماندۀ روزگار خود بوده است و پرورندۀ چیره‌دست «خیال نقش».

حافظ با همۀ نگاه عاطفی و زیبای خود، در «آرمانشهر» نیافتنی خود شیفته وعاشق می‌شده است و دست به ترسیم نگاه خود می‌زده است. حافظ «صورتگر نقاش ایران» است و بس. و همین است که درماندگان جویندۀ عشق‌های حافظ، دست به دامن عرفان برده‌اند!.. یعنی راه دیگری برایشان وجود نداشته است.

دیوان حافظ را که بازمی‌کنیم، خود را در نمایشگاه تصویرهای حافظ، صورتگر نقاش ایران، بیابیم و با میزبانی حافظ در آرمانشهر او گردش کنیم! و «آن» را در وجود خود حافظ بجوییم. و عشق خود را با گنجینۀ جادویی واژگان حافظ بیاراییم و تعریف کنیم. جز این هم نیازی نداریم. سپس اگر خواستیم، بندۀ طلعت آنی باشیم که آنی دارد! «آن زیبایی» و «آن کمال» و «آن کرامت»!... و «آن در مصاحبت» و حتی «آن در خندیدن» و «آن در قفسۀ سینه» و «آن‌های خاطره‌ها»...

شاید هم مظروف «کمال» نیازمند این ظرف جادویی «آن» است!..

و سرانجام این‌که فراموش نکنیم که کمال و کرامت هم نیاز به تمرین دارد...

 

با فروانی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM