پیام

پیام دوست دربارۀ گفتاردرمانی

 

 

     پرویز عزیز سلام

 

نوشته ات را در باره گفتار درمانی خواندم. دست روی نكته حساسی گذاشته ای كه دردی همگانی ست و درمانش نیز در دست با كفایت همگان ست. اما به نظرم رسید كه شاخه های متضاد و نا همسان ذیل یك مقوله كلی آورده شده ست كه هدف و ماهیتشان با هم متفاوت ست و نتایج حاصل از آن نیز با هم فرق می كند .

شاید بتوان شاخه های گوناگون گفتار درمانی را بر حسب ماهیت، كاركرد و تاثیر آن دسته بندی كرد. به طور مثال مدح، تحسین، قربان صدقه، لطیفه، لالایی، غلو، و یك كلاغ چهل كلاغ را با كمی تسامح در  یك گروه گرد هم آورد. زیرا هم نیاز گوینده را بر می آورد و هم شنونده را. بنابراین نه  لطمه ای  به این می زند و  نه دیگری را دچار مشكل  می کند. اما غیبت، دشنام، سوگند دروغ، بی انصافی و نفرین، هرچند ممكن است چون داروی مسكنی گوینده را تسكین دهد و به او آرامش  بخشد، اما ذهن و روان شنونده را آزار می دهد و تاثیر بدی بر او می گذارد. درمان نمی كند كه هیچ، ممكن است سبب تالم و بیماری او شود.

 باری در تایید نوشته: دو سه روز پیش به مشهد رفتم تا خواهرم را در سفر به خانه ابدیت همراهی كنم. جزء مسافران كوپه چهار نفری قطار تهران- مشهد بودم. من و همسرم و یك زن و شوهر جوان. چند دقیقه اول به سلام و جا به جایی چمدان ها گذشت. تازه قطار حركت كرده بود كه زبان ها باز شد. ابتدا از سردی هوا و برف و یخبندان حرف به میان آمد، سپس از گرمی داخل كوپه گلایه شد و آنگاه سخن به درازا و پهنا كشید.

كنجكاوی چون ماری هفت سر به همه جا سر می زد. هنوزدیری نگذشته بود كه در جریان شغل، محل سكونت، میزان تحصیلات، تعداد فرزندان و سفرهای گذشته یكدیگر قرار گرفتیم. انگار هر كس تلاش می كرد که كوله بار زندگی خصوصی اش را به دوش دیگری بیندازد. گویی تحمل به دوش كشیدن آن را ندارد. بدین ترتیب بود كه در نیمه راه سفر هر یك می دانستیم كه چه كسی چه رنگی را دوست دارد، میوه دلخواهش كدام است و چه غذایی رابیشتر می پسندد. هنگام خواب حرف می زند و یا خرخر میكند، چون فرشته ای ساكت و آرام می خوابد و یا تا صبح به خود می پیچد. از شغلش خوشش می آید یا نه؟ پدر و مادرمان زنده اند یا دار فانی را وداع گفته اند؟ و تعداد برادران و خواهران هم را می دانستیم.

مگر می شود در ام القراء اسلام زندگی كرد و از جهان و پیرامون خود بی خبر بود؟ بنابراین از جنگ عراق و افغانستان، ازآشوب حاكم بر پاكستان، و از ركود اقتصادیی بزرگی كه گریبانگیر آمریكا شده است بحث شد. از قطع شدن گاز تركمنسان  در این واویلای زمستان و فرصت طلبی همسایه های ایران و بی خیالی و بی كفایتی برخی از دست اندر كاران،  داد سخن رفت. انتخابات در پیش روی مجلس شورای اسلامی فرصت مناسبی بود، تا به حساب مجلسیان برسیم و احزاب و گروه های سیاسی را  به نقد بكشیم. نظر همه بر این بود كه اینان فقط در موسم انتخابات یاد مردم می افتند به محض این كه خرشان از پل گذشت،  تا رای گیری دیگر همه چیز را فراموش می كنند و مردمی را كه تا دیروز عزیز می داشتند و همه كاره و تعیین كننده سرنوشت كشور،  به حساب نمی آورند كه هیچ، بلكه به چشم مزاحم نگاه می كنند و وجودشان را موجب درد سر تلقی می كنند.

همسفرجوانم، که در بارۀ سلول‌های بنیادی پژوهش می‌كرد و در زمینۀ ژنتیك نیزبررسی هایی كرده بود، بسیار منطقی حرف می زد و پر بار بود. با منطق ریاضی و حساب بحث را پیش می برد. با شنیدن حرف های این جوان از سویی روشنی و درستی كلامش مرا به آینده كشورم امیدوار می كرد و از سوی دیگر از نا آگاهی و نادرستی حرف ها و كارهای برخی از كسانی كه به ناحق بر اریكه قدرت تكیه زده اند مایوس و دلنگران می شدم. جالب بود كه جفت جوان نیز پا به پای جفت كهنسال، در میدان  «گفتار درمانی» جولان می دادند و گاهی گوی سبقت را از حریفان می ربودند.

در این همنشینی چند ساعته دریافتم كه  گفتار درمانی، زن و مرد و پیر و جوان و نسل قدیم و جدید سرش نمی شود. پرباری و كم باری و منطق و غیر منطق نیز برایش علی السویه است. و مثل معروف «حرف نشخوار آدمیزادست» ریشه ای بس دیرینه دارد. منتها حیوان به تنهایی و برای خود نشخوار می كند، اماانسان  به دیگری نیازمند ست، تا نشخوار كند. باری به وقت خدا حافظی چون یارانی قدیمی با حسرت و افسردگی، با كوله باری از اطلاعات از هم جدا شدیم. در مراسم خاك‌سپاری و مراسم سوم درگذشت خواهرم حرف ها و حكایاتی كه از این و آن شنیدم  مقولۀ دیگری ست كه از تحسین و تعریف و مدح می گذشت و سر از غلو و یك كلاغ چهل كلاغ در می آورد وجالب تر از همه این بود كه خیلی از نزدیكان و دوستان، حتی در شب پیش از مرگ ایشان خواب های گوناگونی دیده بودند كه نقل و تفسیر هركدام خود جزوه جداگانه ای می شود.

در بر گشت به تهران نیز با زن و شوهری میانسال همسفر شدیم و باز تا به تهران برسیم، همه از جیك و پیك هم با خبر شده بودیم. این یكی را هم می گذارم برای فرصتی دیگر. در پایان برایت تندرستی و درمان گفتاری را آرزو می كنم .                                    

هوشنگ بافكر- زردبند  



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM