پیام هوشنگ بافکر
دربارۀ «غیرحسن» (آرمانشهر حافظ، 73)
بس نكته غیر حسن بباید كه تا كسی
مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
صاحبنظر نگاهی پوینده، كنجكاو، دقیق و تیزبین دارد. جمال شناس ست و ارزش زیبایی را میداند اما زیبایی به تنهایی نمیتواند طبعش را راضی كند. درست است كه ستایشگر حسن و زیبایی است، اما این به تنهایی ارضاءاش نمیكند، تا جمال راه به كمال نبرد، در چهارچوب صرف زیبایی محدود میشود. صاحب نظر عاشق نیست و به همین جهت بدون درگیری عاطفی نظرش را بر اساس موازین و قوانین زیبا شناختی ابراز می كند و چون پای خودش در میان نیست نظرش بیشتر صائب و داوریش كماشتباه است. نظر او، چون رای داور، پیامد و اجباری برای كسی ایجاد نمیكند، اما خیلی ها دلشان میخواهد كه صاحبنظران گوشه چشمی به آنان بیندازند. و اما عاشق نه داورست و نه صاحب نظر. زیرا دل باخته و عقل باخته معشوق ست و نظرش نه بر منطق استوار است و نه از مقررات مرسوم پیروی می كند. او زیر بار كار گل نمی رود، چون درگیر كار دل است. هر چند در نگاه نخست كاری دلچسب و آسان به نظر می آید، اما بعد هاست كه میافتد مشكل ها.
تمیز وتشخیص زیبایی محبوب از جانب عاشق در دایرۀ عقل و منطق جای نمیگیرد و نظرش با سنجههای معمولی قابل سنجش نیست و لازم است که به روش نا متعارف متوسل شد. صافی عقل كارساز نیست و ناگزیر باید دست به دامن صافی دل شد تا پی برد كه ادعای عاشق هم ژرفا دارد و هم صاف و هم پاك است. و بدین امر دست یافت كه جمال یار چنان گرفتارش كرده است كه او تلاش میكند در خود نیست شود، تا در معشوق هستی و جان گیرد. او در خود گممیشود، تا خود را در معشوق بیابد و پیدا كند. چنین واله و شیفتۀ عشقی و چنین «نیستشده» و گم شدهای و چنین عاشقی را به «نظردادن» و «داوری» چه حاجت است؟ از چشم او که راهی به دلش باز کزده است، جمال یار بینظیر وكمالش بیرقیب و جوهر وجودش بیهمتاست. هرچه بگوید نمكین است و هرچه بكند دلنشین. هرچه یار بپسندد، پسندیده ست و از هرچه روی گرداند، موجب روی گردانی است. تردید در زیبایی و جمال او محال است و شك كردن به كمالش نا ممكن.
صاحبنظر زیبایی را رسد می كند، در آن دقت می كند و مقایسه می كند و در نهایت به ارزیابی دست میزند و نظر میدهد. اما عاشق حیران و سرگردان در وادی عشق، هر چند به ظاهر كور نیست، امااز هر كوری كورتر است. زیرا نقص و عیب و كمبود و كاستیهای محبوب را نمی بیند. نه این كه عمدی در كار باشد، دروغ بگوید، زیبایی را نشناسد ویا نتواند مقایسه كند، نه چنین برداشتی درست نیست. چون عمدی در كار نیست، دروغ نمیگوید، با زیبایی بیگانه نیست وشاید ناآگاهانه مقایسه هم میكند. اما چون واله و سرگشته عشق است و در معشوق ذره ذره در هم آمیخته است، هر چه در او می بیند، در نهایت زیبایی است. او گناهی ندارد. توان دید و بصیرتش در همین حد و اندازه است، نابینا و دیدن چه انتظاربیهودهای!
صاحبنظر اگر می توانست، از دریچۀ چشمان مجنون لیلی را تماشا كند، پی میبرد كه هرچه در لیلی هست جمال وكمال ست و كاستی و كمبودی را نمی دید. نه در صورتش و نه درسیرتش. نه در گفتارش و نه در كردارش، اما اشكال كار در این است كه اگر چنین امری رخ دهد، او دیگر صاحبنظر نیست بلكه مجنونی دیگر است.
عاشق ممكن است میان جمال و كمال و «آن» نتواند مرز بندی كند و اگر مانند صاحبنظر جمال و كمال و «آن» شناس نیست، اما معشوقشناس است و عشق را به خوبی درك میكند. او ممكن است جمال را از كمال و این دو را از «آن» تمیز ندهد و حد و مرز هریك را از دیگری را تشخیص ندهد، اما به گمان من این ایراد نیست، بلكه حسن اوست. چون عاشق مرز و حدشكن است و نه نگهبان!
هوشنگ بافكر
زردبند