شب نوشت

آرمانشهر حافظ  (75)

آیا حافظ، ناخواسته  به استادان سخن خیانت کرده است؟!

 

مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه. مدام. اما گاهی بیشتر. همواره در دالان‌های تاریک تاریخ پرسه می‌زنی. گاهی سوسوی محتضر شمعی و دیگر هیچ منبعی برای روشنایی. خورشید تاریخ به خواب ابدی فرورفته است. حتی چکاچک شمشیرها به نجوا تبدیل شده‌اند. و آوای کشتگان و شیفتگان به زمزمۀ مصب رودی پنهاور می‌مانند که در ساحلی مسطح با دریا همسایه می‌شود و پیدانیست که دیوار همسایگی در کجاست...

سه روزی است که بیمارترم و سقف اتاقم مروت کرده و جای همیشگی دیوار روبه‌رویم را  گرفته است. اما بیشتر از این‌که رازی باشد با ستارگانم و یا به فکر شکافتن سقف فلک باشم، از پنجره نگاه می‌کنم به گوشه‌ای از دامن البرز که نباید دویست متر بیشتر فاصله داشته باشد. این آخرین برآمدگی و یا ادعای البرز، شباهت غریبی دارد به باباکوهی شیراز، که حافظ بیشتر از هر بلندی تماشایش کرده است...

می‌بینم‌، در آن دامنۀ نزدیک، فردوسی و خیام و مولوی روبه‌روی سعدی نشسته‌اند و و می‌گویند: «این همشهری تو به هر چهارتای ما خیانت کرده است»!..

میل غریبی دارم که بی‌درنگ حرفشان را تصدیق کنم. می‌بینم، انصافا کار سادۀ حافظ به هیچ وجه به پای کار بزرگ فردوسی و کارهای متنوع مولوی و سعدی و خیام نمی‌رسد، اما او «دردانۀ شیرین‌سخن» مردم است و لسان‌الغیب! بعد فکر می‌کنم به رازی سر به‌مُهر!

چگونه حافظ توانسته است با واژگانی معدود، آرمانشهر زیبای خود را برای همیشه به ثبت برساند. شهری که در آن عشق حرف اول را می‌زند. اما مگر سعدی در غزلیاتش چه کم دارد از حافظ؟ یا فردوسی با حماسۀ بزرگش و یا مولوی و خیام با دو نگاه متفاوتشان به جهان؟...

بعد از خودم می‌پرسم، اگر به راستی این چهار استاد مسلم شعر و سخن، حافظ را می‌شناختند، قضاوت حسودترینشان دربارۀ او چه می‌بود؟ این‌که برکسی پوشیده نیست که حافظ در غزل شاگرد سعدی هم نیست! تنوع غزل در دیوان سعدی را که نمی‌توان با غزل‌های یکنواخت حافظ مقایسه کرد. وسعت میدان‌های هزاربیشه‌ای را که فردوسی در اختیار گرفته است که نمی‌توان با میدان کوچک گوشۀ ابرو و چاه زنخندان و غنچۀ لب سنجید. خیام هزار خیمه هم همین‌طور و از مولانا نمی‌گویم، که حتی برای رسیدن به «مقصود» دیوانگی را تجربه کرده است و سلسله‌بندنده شده است!

چشمم را از «باباکوهی» خودم می‌گیرم و می‌دوزمش به سقف اتاق، که غیرت کرده است و وظیفۀ دیوار روبه‌رو را موقتا برعهده گرفته است.

با رازی بزرگ و سربه‌مُهر روبه‌رو هستم. چرا حافظ همه را از چشم آدمی می‌اندازد؟ این قدرت در شخصیت حافظ است، یا ضعف من و ما در برابر «عشق»؟ اما اگر پای عشق در میان باشد، چه کسی شورانگیزتر از سعدی دورشدن «آرام جان» را به تصویر کشیده است؟ من خودم بارها در جمع دوستان گفته‌ام، دریغ که غزل «کاروان» سعدی از حافظ نیست و اعتراف نکرده‌ام که همیشه، ناخودآگاه فکر کرده‌ام که این غزل را حافظ سروده است!...

چرا فردوسی و سعدی را، با آن گنجینۀ واژگان غریبشان، «لسان‌الغیب» نمی‌خوانیم و یا مولوی را، با آن تاخت و تاز لگام‌گسیخته‌اش و آن «رقص میانۀ میدانش»، ویا خیام را که از خاک عزیزانمان سبوها و ساغرها ساخته است؟

حافظ هرچه گفته است، دربارۀ عشق خود گفته است و یاد چندانی از «بشر» نکرده است. حافظ به هنگام سرخوشی یار خودش را ستوده است. به هنگام آزردگی از یار، غمش را به کام ما ریخته است! و ما هرگز در دوستی او با خودمان تردید نکرده‌ایم. اما کجا دارد حافظ مثنوی «موسی و شبان» مولوی را که باور به خدا را یه ساده‌ترین زبان ممکن بر زبان آورده است و خدا را هم از هیبت زبان ساده‌اش به گریه انداخته است. از فردوسی و شاهنامۀ هزاردروازه‌اش چند نمونه بیاورم؟!

پس چرا حافظ خوش‌قلب، بی‌آن‌که خود بخواهد، همۀ بلندپایگان را از چشم ما می‌اندازد؟

فکر می‌کنم که حافظ هرگز نمی‌توانسته است اخم کند. الان حافظ را می‌بینم که زلف‌آشفته و خندان‌لب و مست، با نگرانی در بسترم به من نگاه می‌کند و می‌پرسد: ای دلبستۀ بشکستۀ من دردت هست؟ در حالی که از فردوسی بزرگوار و یا سعدی که بنی آدم را اعضای یک پیکر می‌داند و نگران یکی روبهی بی‌دست و پای است، هرگز چنین برداشت و انتظاری را ندارم!

در هرحال، چنین است که حافظ، نخواسته، مردان ممتاز ادب ایران را به سایه کشانده است. او به کسی خیانت نکرده است، اما آیا حضور حافظ به خودی خود هنجاری را پدید آورده است که ضایع‌کنندۀ حق ارباب قلم است؟

نه! حتی خودم نتوانستم پاسخی برای خودم دست و پا کنم. واژه «خیانت» زهری دارد که حتی به «خیانت» خیانت می‌کند. هنوز راه درازی در پیش داریم، تا برسیم به تعریف «خیانت»! شاید راز دلنشین بودن حافظ، به تعبیر من، در اگزیستانسیالیست بودن حافظ است و در شیوۀ خودیابی او، به دور از «شعار»! البته چنین نیست که حافظ هرگز اشتباه نمی‌کند. حافظ هم اشتباه می‌کند، اما در لحظۀ ارتکاب اشتباه، دروغ نمی‌گوید. در دیوان حافظ کوچک‌ترین نشانی از مصلحت‌اندیشی به چشم نمی‌خورد.

سرانجام این‌که بدون فردوسی، مولوی، خیام و سعدی، حافظ توانایی آن را نمی‌داشت که به تنهایی شکوه و جلال امروز ادب ایران را فراهم آورد. اما بدون حافظ و دیوانش، فردوسی، مولوی، خیام و سعدی نیز دستشان بسیار خالی می‌بود!...

خوابی آرام نگاهم را از باباکوهی خودم و سقف اتاقم می‌رباید و اجازه نمی‌دهد، تا به سهم خودم، فلک را سقف بشکافم و طرحی نو دراندازم!... 

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM