برای دوستم پرویز
دربارۀ «آن»!
شاهد آن نیست كه مویی و میانی دارد
بندۀ طلعت آن باش كه آنی دارد
برخی از واژه ها را نمیتوان به سادگی و آسانی معنی كرد و برایشان معادل و بدیلی یافت، با چند وچندین واژه نیز نمیتوان از عهدۀ كار بر آمد و حتا با شرح و تفصیل بسیار نیز نمیتوان حق مطلب را ادا كرد.
واژۀ «آن» از این زمره است. این واژۀ تكسیلابی چون دریا ژرف و پهناورست. اگر به كمالش برسانی از جمالش كاستهای و اگر بر هر دو استوارش كنی، با كشش و منش، ملاحت و جذابیت، شیرینی و با نمكی، طنازی و رعنایی و دلبری و دلفریبیاش چه میكنی؟ تازه گیرم كه به آن هم توجه كنی با شور و شادی و شیطنت و شرارتش، كه آتش به جانت می اندازد و گاهی می سوزاندت و زمانی پخته ات می كند چگونه كنار میآیی؟
تو كه گرفتار و حیران چشمان خمارش هستی، چه طور می توانی هوشیاری او را درك كنی؟ خندیدنش چیزی بیش از خندیدن است. بی اختیار لبانت را به خنده وامیدارد و جانت را جلا میدهد. راه رفتنش، راه رفتن معمولی و به چشمآشنا نیست. خرامیدن و لغزیدن ست. حرف زدنش به زمزمه جویبار میماند اما تو در درونت انفجار حرف ها را به روشنی می شنوی. با نگاهی می خواندت و با اشارهای می راندت. اگر وسوسهگری كند، ناگزیر وسوسه میشوی و اگر اراده كند میتواند ترا تا لب دریای شیرین ببرد و عطش در كامت بریزد و یا به كویر سوزان و تف زده به كشاندت و دهانت را میهمان خنكای آبی زلال كند.
كسی كه «آن» دارد، دنیا و بهشت را یكجا دارد. هم مخلوق است و هم میتواند خلق كند. هم عشق و صفای ناب است و هم شور و گرمی و وفا میآفریند.
گرمیبخش دل یاران است و شمع دلافروز محفل دوستان. به نگاهی امید میآفریند و به آهی میتواند خانۀ دل را ویران كند. نه كسی را در بند دوست دارد و نه در بند كسی بودن را. مهاركردن و مهارشدن، بر خلاف سرشت آزاده اوست، اما رام مهر و مهربانی شدن و با عشق و محبت رام كردن، با منش و روش او سازگار.
از كژی و كژاندیشی به دور ست و با نیكی و نیكاندیشی الفتی ازلی دارد. همچنان میتوان ویژگی های بسیاری را در وصف «آن» ردیف كرد و گفت و باز هم شرمگینانه اعتراف كرد كه نمیتوان از پس «آن» بر آمد. پس اصرار نكنیم كه این واژه را معنی كنیم. بهترست بپذیریم كه میتوان صدها ویژگی را كنار هم گذاشت اما به كلیت و جامعیت این «آن» جادویی دست نیافت.
هوشنگ بافكر- زردبند