شب نوشت

آرمانشهر حافظ  (73)

نکتۀ غیر حسن!

 

ترسم که اشک بر غم ما پرده‌در شود

وین راز سربه‌مُهر به عالم سمر شود

 

عجب! حافظ از یک‌سوی نگران پرده‌دری اشک است و حکایت هر کوچه و بازار شدن رازش، و از دیگرسوی – و بی‌درنگ -  خودش رازی سربه‌مُهر را مطلع غزلش می‌کند و فاش خاص و عام! من بر این باورم که این هنجار به فرمان حافظ تندیس‌تراش بوده است. او در درون مرمری که تراشیده است، این گونه می‌دیده است و چنان شیفتۀ تندیس درون مرمر بوده است که بیمی از عیان‌شدن آن نداشته است! و اما «ترس» مورد ادعای او را می‌توان صفتی مثبت برای تندیس خواند!..

در این‌جا به نکتۀ تعیین‌کنندۀ دیگری هم باید اشاره کرد: اسیر وزن و معماری شعر بودن تقریبا همۀ شاعران. این اسارت، کم و بیش دامن حافظ را هم می‌گرفته است. شیفتگی به قالب گاهی چنان قوی است که حتی شاعر می‌تواند، با تساهل و تسامح، چشمش را بر تفکر منطقی ببندد.

        ترسم که اشک بر غم ما پرده‌در شود

        وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود

نقش تصویر در بیت دوم نیز غوغا می‌کند: زمانی که برای شکل‌گرفتن لعل در درون سنگ لازم است، صبر، سرخی لعل و خون جگر از عناصر سازندۀ این تصویر هستند.

        گویند، سنگ لعل شود در مقام صبر

        آری شود و لیک به خون جگر شود

دربارۀ نقش میکده هنوز هم مشکل من بر سر جای خود باقی است. براین باورم که ما هرگز به تصویری و برداشتی از این میکده در شیراز روزگار حافظ دست نخواهیم یافت. در هرحال، باید این میکده، به شهادت مکرر حافظ،  نمادی باشد انسانی و سازنده و پرورندۀ خرد! غم بهانه‌ای بیش نیست! البته فراموش نکنیم که در آرمانشهر حافظ ما «عشق» برتر و مقدم بر «عقل و خرد» است. حاصل «عشق» کمال است و خرد ویراستار «کمال»!

        خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

        کز دست غم خلاص من آن‌جا مگر شود

سپس دوباره نوبت به تصویری زیبا می‌رسد که نمایانندۀ خوش‌بینی حافظ است به جهان پیرامون خود. در حقیقت، حافظ به هیچ‌وجه مانند خیام بدبین نیست و معمولا براین باوراست که تیر او درهرحال، دیر یا زود بر هدف خواهد نشست.

با این‌که ما، در مجموع، کمتر به فلسفه پرداخته‌ایم و همواره کلام و عرفان را جایگزین فلسفه کرده‌ایم، به نظر می‌رسد که خیام بیشتر در پیرامون فلسفه گشته است و حافظ بر گرد «عشق». البته اگر به این باور برسیم که حافظ جز دیوان غزلیاتش رسالۀ دیگری نداشته است.

        از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

        باشد کزین میانه یکی کارگر شود

در بیت بعدی بار دیگر شاهد تناقض در نگاه حافظ می‌شویم. من این تناقض را هم ناشی از چربیدن شیرین‌سخنی بر نگاه همیشگی می بینم. «باد صبا» و «صبا» همیشه یاور حافظ است و پیک میان او و «مقصود» و «معبود». اما این بار حافظ نگران است که «صبا» راز او را فاش کند. به گمان من در این‌جا هم حافظ آهنگ شیرین‌زبانی داشته است. با این‌که «جان» مخاطب، چیزی نیست جز خود او.

        ای جان حدیث ما بر دلدار بازگوی!

        اما چنان مگو که صبا را خبر شود!

بیت بعدی معروف‌تر از آن است که نیاز به اشارۀ به آن باشد. امروز، مصرع دوم  به صورت ضرب‌المثل درآمده است. و بسا که خیلی ها نمی‌دانند که این مصرع از حافظ است.

اما این گدا کیست؟ چرا حافظ رقیب را گدا خوانده است؟ حافظ به ندرت دهانش را به سخنی زشت می‌آلاید. در این‌جا، «رقیب» می‌تواند به اصطلاح روزگار حافظ، نگهبان و ندیم «یار» باشد، یا رقیب «عشق». خواجه در جایی دیگر می‌گوید:

        روا مدار خدایا که در حریم وصال

        رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد!

و در این‌جا لابد که منظور «ندیم» است:

        در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب    

        یارب مباد آن‌که گدا معتبر شود

در فصل دوم غزل، آهنگ سخن دگرگون می‌شود و حافظ چه زیبا از زردی زر برای زردی رخسار استفاده می‌کند. البته اگر اشتباه نکنم. در هرحال، نقش اصلی با «کیمیای مِهر» یار است.

        از کیمیای مِهر تو زر گشت روی من

        آری به یمن لطف شما خاک زر شود

سرانجام، نظر حافظ این است که علاوه بر «حسن»، حضور بسی نکته‌های دگر باید، تا حسن رخ نماید. و «آن» حادث شود برای بندۀ «طلعت شدن»! دربارۀ این نکته‌ها جای سخن باز است. مثلا خنده یا قهقهۀ یار می‌تواند همراه طلعت او، عنصری از پیکر معروف «آن» شود و دلدادۀ صاحب‌نظر را به بندگی بکشاند. یار می‌تواند عطر چراغ شب باشد... – عطری که دل‌انگیزترین عطرهای جهان است...

        بس نکته غیرحسن بباید که تا کسی

        مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود

اما با این‌که سرو، با همۀ بالای بلندش، سری فروتن دارد، حافظ فروتنی یار سروقد را انکار می‌کند، تا با «شرارت»، دست کوته خود را تبرئه کند!

        این سرکشی که در سر سرو بلند تست

        کی با تو دست کوته ما در کمر شود

با این همه، با این‌که حافظ در مقطع غزل با شرارتی دیگر، سلطان عشق است، باد صبا، پیک همیشگی خود را نامحرم می‌داند.

        حافظ چو نافۀ سر زلفش به دست تست

        دم درکش ار نه باد صبا پرده‌در شود

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM