آرمانشهر حافظ (81)
روز جهانی زن!
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مهپیکر او سیر ندیدیم و برفت
غزل امروز هم میتواند اندکی از فاصلۀ ما با حافظ و همچنین روزگار او را بکاهد. با اندکی تساهل فکر میکنی که این غزل همین امروز سروده شده است. و باری دیگر بگویم که نیست در میان هند و اروپاییان ملتی که بتواند با خواندن شعری بیش از ششصد ساله، به چنین احساسی برسد و طعم شربت لب لعلی چنین کهنه را دیگرگون نیابد. و نیست امروز انسانی که دلدارش هنوزش سیراب نکرده برود و او چاوشان را خبر نکند!
تفاوت در این است که در روزگار حافظ آرام جانان با کاروانها میرفتند و امروز با وسایلی تندرو و تیزپرواز...
و در اینکه امروز کسی به صراحت حافظ داستان غمش را برای مخاطبان بیشمار روزگار خود و آیندۀ خود تعریف نمیکند.
و در این تفاوت بارز و درکنکردنی که فرمانروایان متظاهر شیراز دَم حافظ را نبستهاند و دُمش را نچیدهاند و یا او را وادار به خودسانسوری نکردهاند.
مگر امیر میارزالدین به گفتۀ خودش ششصد هفتصد تن را با دست مبارک خود گردن نزده است؟ آنهم بیشتر به کمک «قرائت» خود از باورهای مردم. و درست به گناهانی که خود همواره و پیوسته مرتکب میشده است. البته چون به خلوت میرسیده است!
سخن از نزدیکی زبان حافظ به زبان امروز ما بود. تنها باید افزود که حافظ با همین زبان امروز ما کاری کرده است کارستان. و در این کارستان شیوۀ غریبی را پیش کشیده است که کسی را توان بازداشتن او از بیان مقصودش نبوده است. و شگفتا که این حافظ است که دهانهای مخاطبان خود را مشغول قند و نمک میکند و آنها را عملا میبندد. و همین یک ویژگی او را بس! حافظ خطیبی است که زبانت را به بند میکشد و به سادگی قدرتت را میرباید!
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مهپیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
راستی را این مهپیکر کیست؟
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پیاش سورۀ اخلاص دمیدیم و برفت
این «حرز یمانی» کدام تعوید است که حافظ به طنز به آن اشاره میکند؟
این عشوهگر کیست که به محض یافتن خریدار کرشمه، او را ترک گفته است؟ البته پیدا نیست که به اختیار و یا به اجبار:
عشوه میداد که از کوی ملامت نرویم
دیدی آخر که چنان عشوه خریدیم و برفت
پیشتر نیز، به هنگام پرداختن به غزلی دیگر، اشاره کردم که جهان ملک در مطلع غزلی میگوید:
در عشق تو تا چند کشم بار ملامت
اندیشه نداری مگر از روز قیامت؟
و خواجه در دو بیت نخست غزلی میفرماید:
یارم سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم «جهان»بین کنمش جای اقامت!
آیا میتوان از کنار این چند بیت دو شاعر معاصر و همشهری به آسانی گذشت؟ بیم آن دارم که به جای یافتن پاسخی، خودم را بیش از آنکه هستم، «خیالپرداز» معرفی کرده باشم. ولی مگر میشود به «خیال نقش» پرداخت و فارغ از خیالپردازی بود؟
شاهدم همین بیت بعدی!
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
اما اگر حافظ همسایهام میبود، سری به او میزدم، تا ببینم که چگونه ناله و زاری می کند! و میپرسیدم که چرا یکبار از ناله و زاری کردن معشوقی که بیمهریش را چشیده است، نگفته است؟! و میپرسیدم که چندبار دل دلداری را به درد آورده است؟ و میپرسیدم که مگر در همۀ غزلهایش فقط آهنگ نگارگری داشته است؟
و میگفتم که امروز روز جهانی زن است!
همچو حافظ همهشب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
با فروتنی
پرویز رجبی