آرمانشهر حافظ (84)
غزلی که بیتامل سروده شده است!
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی وز جان دوست دارمت
گاهی فکر میکنم که حافظ نه تنها هیچ مانعی برای عاشقشدن نداشته است، از فاشکردن عشق خود نیز هیچ بیمی را به خود راه نمیداده است. اما چون چنین هنجاری نمیتوانسته است ممکن بوده باشد، پس لابد که دست کم نیمی از غزلهای او پس از او به دست نامحرمان افتاده است!
در این میان، پیداست که حتما غزل زیر، که ظاهرا باشتابی بسیار سروده شده است و خالی از «فخر» معمول غزلهای اوست، به دست «مقصود» رسیده است! حافظ هم میتوانسته یاری را از دست داده باشد و او را با همۀ جان سوختهاش دوست داشته باشد. - لابد که تا روزی که گل آتش جانش خاموش و خاکستر شود:
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی وز جان دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامن بدارمت
و خواجه در این غزل، در تمنای محراب ابروی یار و معانقه چه زود وارد فصل دوم داستان خود میشود. فکر میکنی که جز به کار گرفتن چند واژه از ذخیرۀ لغوی آرمانشهر خود، حوصلهای برای تامل بیشتر نداشته است:
محراب ابرویت بنما تا سحرگی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
و برای تفهیم ژرفای نگرانی خود آماده بوده است که در بابل بر سر چاهی که هاروت پس از گناه نوشیدن شراب و ارتکاب زنا در آن زندانی است برود و از او، که به استادی در جادوگری شهرت دارد، جادو بیاموزد تا سپس به صدگونه جادو یار را بازگرداند.
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صدگونه جادویی بکنم تا بیارمت
یا نه، پیشمرگ یاری شود که «طبیب عشق» است و از بیمار در انتظار خود عیادت نمیکند!
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
و اعتراف میکند که صد جوی روان از آب دیده دارد برای آبیاری تخم مهری که میتواند در دل یار بکارد.:
صد جوی آب بستهام از دیده در کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
البته این نخستین بار نیست که حافظ جوی برآمده از دیدهاش را، گاه کودکانه و گاهی به رندی، مهیای یار میکند. شاید اگر جز حافظ هر مرد دیگری این همه اشک در آستین میداشتی، حرمتی برایش نمیماندی. در جایی دیگر نیز میگوید:
جوی ها بستهام به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهیبالایی
و خواجه رندی را در مقطع غزل از حد میگذراند. رویآوردن به«شراب و شاهد و رندی» را انکار میکند، اما به تساهل کردۀ خود را میبخشاید!
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع تست
فیالجمله میکنی و فرو میگذارمت
سرانجام اعتراف کنم که نمیتوانم این غزل را چندان ناب و فاخر بشمارم، مگر اینکه شتابی که از آن یاد کردم، سبب فاصله گرفتن او از تامل شده باشد.
با فروتنی
پرویز رجبی