شب نوشت

آرمانشهر حافظ (85)

کاربرد ابریشم طرب در آرمانشهر حافظ!

 

شراب و عیش نهان چیست؟ کار بی‌بنیاد!

زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

 

در این غزل تفکربرانگیز نیز ساختمان جهان‌بینی خیام منعکس است. پیداست که مشغولیت ذهنی دیرپایی که حافظ با رباعیات خیام و نیهیلیزم او داشته است، سرانجام او را به سرایش این غزل کشانده است. درونمایه از خیام نیهیلیست است، منتها با دیدی اگزیستانسیالیستی! 

خواجه با شگرد رندانۀ همیشگی خود، برای رهایی از «پوچی» و ماندن در «عیش نهان» خود، به «صف رندان» می‌زند! اما صف رندان مجازی یا حقیقی؟ مگر شیراز روزگار حافظ چند «رند» داشته است که می‌توانسته‌اند جرگه‌ای را تشکیل دهند؟

«رند»، نه معنای دیروز و امروز، یعنی «حافظ» و حافظ یعنی «رند». مرد نمونۀ «آرمانشهر»! رند یعنی ساده و پاک و مصلحت نیاندیش، اما هشیار. «رندی» یعنی تساهل و تسامح، اما سختگیرانه! و «رندی» شاه‌واژۀ ذخیرۀ واژگان حافظ و ویژۀ زبان او. اما با تفسیر زیبایی از سنایی که به تاراج حافظ رفته است! سنایی می‌گوید:

    تا معتکف راه خرابات نگردی

    شایستۀ ارباب کرامات نگردی

    از بند علایق نشود نفس تو آزاد

    تا بندۀ رندان خرابات نگردی

    تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان

    شایستۀ سکان سماوات نگردی

عطار و سلمان و سعدی هم «رند» را به کار برده‌اند، اما نه به کمال حافظ. حافظ است که با رندی بسیاری «رندی» را به کمال رسانده است و حجت را برای «رندی» و «رندان» تمام کرده است.  «رند» شرور است، اما شرارتش به کسی آزار نمی‌رساند! شرارتی همسنگ شرارت کودکان برای رسیدن به حق مشروع.

با این همه، دست‌یافتن به تعریفی درست از «رندی»، مانند واژۀ اوستایی «اَشَه» (فارسی باستان: اَرتَه) همچنان دشوار خواهد ماند. «اَشَه» را هم به تساهل «راه درست»، «تقوی»، «فضیلت» و یا «هنر» می‌خوانیم که هیچ‌کدام به تنهایی رسا نیستند.

این اصطلاح «هرچه بادا باد» نیز باید در فرهنگ ایرانی سابقه‌ای طولانی داشته باشد. و به گمان من تعبیر دیگری است از تساهل و تسامح. اما پیدا نیست که چرا خواجه به «صف رندان» نگاهی مردد دارد. آیا بار اول است که او به رندان می‌پیوندد؟ آیا صف رندان آرمانی در دل و درون اونیست که هنوز امتحان خود را پس نداده است؟ مصرع نخست بیت اول نیز با خوی همیشگی حافظ سازگار نیست. شاید این غزل از سروده‌های روزگار جوانی او باشد که هنوز «رندی» در او حلول کامل نکرده بوده است و عیش نهان مساله‌آفرین بوده است!

        شراب و عیش نهان چیست؟ کار بی‌بنیاد!

        زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

نکته‌ای که روشن است، حضور بی‌چون و چرای خیام در این غزل است.

        گره زدل بگشا وز سپهر یاد مکن

        که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

        زانقلاب زمانه عجب مدار که چرخ

        ازین فسانه هزاران هزار دارد یاد

برای خیام، این کهنه رباط بزمی است «وامانندۀ صد جمشید» و «تکیه‌گاه صد بهرام». ترکیبی است از «انگشت فریدون و کف کیخسرو» و از «خاک صدهزاران جم و کی»...

        قدح به شرط ادب گیر زانکه ترکیبش

        زکاسۀ سر جمشید و بهمن است و قباد

بیت بعدی علاوه بر این‌که ملهم از سروده‌های خیام است، می‌تواند دربرگیرندۀ نکتۀ تاریخی بسیار مهمی نیز باشد. در فارسنامۀ ابن بلخی از سدۀ پنجم هجری تخت جمشید، چهل‌منار خوانده می‌شود. حافظ سخن از تخت جم بربادرفته به میان می‌کشد. آیا منظور او ویرانه‌های تخت جمشید بوده است؟

        که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند

        که واقف است که چون رفت تخت جم برباد

حافظ تاراجگر گوشۀ چشم را، با شیرینی خاص خود، بر «شیرین و فرهاد» نظامی نیز می‌اندازد و نگاره‌ای زیبا می‌سازد، که مرحبا!

        زحسرت لب شیرین هنوز می‌بینم

        که لاله می‌دمد از خون دیدۀ فرهاد

        مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر

        که تا بزاد و بشد، جام می زکف ننهاد؟

حافظ در فصل دوم غزل برمی‌گردد به گرفتاری روز خود. او در بیت بعدی با نگاهی اگزیستانسیالیستی، برداشت نیهیلیستی را از خود می‌راند و به آن فرصت رشد نمی‌دهد. این می می‌تواند دمی از سینه‌ای پاک باشد یا آب آلبالو. هرچه هست جان‌افزا است و روحبخش. و خراب در این بیت طعنه به آبادی است. و برتر از آبادی!...

        بیا بیا که زمانی زمی خراب شویم

        مگر رسیم به گنجی درین خراب‌آباد

و در خودیابی، مصلی و رکناباد خواجه هم او را به کندن دل از دیارش امان نمی‌دهند.

        نمی‌دهند اجازت مرا به سیر و سفر

        نسیم باد مصلی و آب رکناباد

و «دل شاد» خود را شادمانه در «ابریشم طرب» می‌پیچد، تا غم را توان انگیختن لشکر نماند!

        قدح مگیرچو حافظ، مگر به نالۀ چنگ!

        که بسته‌اند بر ابریشم طرب دل شاد

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM