اگر من نادرشاه افشار میبودم!
داستان به سلطنت رسیدن، حکومت و کشتهشدن نادرشاه افشار هم داستان نادری است در تاریخ ایران.
او پس از آرامکردن اوضاع کشور و به عقب راندن دشمنان ایران، در سال 1148، همۀ بزرگان ایران را از همه اصناف به دشت مغان فراخواند و در قوریلتایی بزرگ با یک شکستهنفسی باورنکردنی، در حالی که چشمانش را از مخاطبانش نمیگرفت، اعلام کرد که وظیفۀ او به پایان رسیده است و آهنگ کنارهگیری از قدرت را دارد و بر حاضران است که به میل خود شاهی برای خود برگزینند! حاضران هم بیدرنگ او را به سلطنت برداشتند و در ستایش از او چنان اغراق کردند که بیچاره را به راه دیوانگی کشاندند. داستانی که آشنایان تاریخ با آن بیگانه نیستند.
من اگر نادر میبودم هیچ نکتۀ مثبتی در این فراخوان نمیدیدم و مانند بقیۀ سرسلسلهها، به شیوۀ سنتی بر تخت سلطنت تکیه میزدم. کاری که نادر کرد سبب میدان دادن به چاپلوسانی شد که کسی و حتی خود نادر به آن ها نیازی نداشت...
با فروتنی
پرویز رجبی