روزنوشت

و اگر من پاپ می‌بودم!

 

و من اگر پاپ می‌بودم، مجدی علام را بی سر و صدا به یکی از هزاران خلوتگاه کاخ‌های واتیکان می‌بردم و شرمزده از در و دیوار مطلای کاخ‌ها با سری افکنده به او می‌گفتم:

پسرم! می‌دانم که تو هم این آموزه را باور کرده‌ای که مسیحی هنگامی‌که سیلی می‌خورد، سوی دیگر صورتش را نیز مهیای یک سیلی دیگر می‌کند... و ظاهرا هنوز متوجه نشده‌ای که بیشتر مسیحیان نه تنها تاب سیلی‌خوردن را  ندارند، بلکه وجب به وجب دنیا را زیر پا نهاده‌اند برای نواختن سیلی... و به جای نشان‌دادن سوی دیگر صورت خود، مشتاق جنگ ستارگان بوده‌اند و در پی سپر دفاع موشکی هستند...

ببین پسرم! کافی است که در همین کاخ، که من به زرق و برقش عادت کرده‌ام، به پیرامونت نگاه کنی. هرپاره از هزارگنجینۀ گوهرنشانش با رنج هزاران انسان دیگر در دور و نزدیک جهان فراهم آمده است... هزینۀ یک روز خود من حتی مخارج قصبه‌ای در مصر ترا به راحتی پوشش می‌دهد...

اما اگر خیلی شیفته هستی، نیازی به غسل نداری. دین مساله‌ای درونی است. می‌خواهی مسیحی باشی باش! این‌که گفتن و نیاز به تظاهر ندارد. فکر کن مسیحی هستی!... موهای مسیح را شانه بزن و شپش‌هایش را بکش و چارقش را وصله زن!.. نیازی به جنجال و خبرکردن چاوشان نیست... بگذریم از این‌که من اصلا نمی‌دانم چگونه پای تو به واتیکان رسیده است!.. شاید هم برای سرت برنامه‌ای دارند و تو خبر نداری!..
 
با فروتنی
پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM