و اگر من پاپ میبودم!
و من اگر پاپ میبودم، مجدی علام را بی سر و صدا به یکی از هزاران خلوتگاه کاخهای واتیکان میبردم و شرمزده از در و دیوار مطلای کاخها با سری افکنده به او میگفتم:
پسرم! میدانم که تو هم این آموزه را باور کردهای که مسیحی هنگامیکه سیلی میخورد، سوی دیگر صورتش را نیز مهیای یک سیلی دیگر میکند... و ظاهرا هنوز متوجه نشدهای که بیشتر مسیحیان نه تنها تاب سیلیخوردن را ندارند، بلکه وجب به وجب دنیا را زیر پا نهادهاند برای نواختن سیلی... و به جای نشاندادن سوی دیگر صورت خود، مشتاق جنگ ستارگان بودهاند و در پی سپر دفاع موشکی هستند...
ببین پسرم! کافی است که در همین کاخ، که من به زرق و برقش عادت کردهام، به پیرامونت نگاه کنی. هرپاره از هزارگنجینۀ گوهرنشانش با رنج هزاران انسان دیگر در دور و نزدیک جهان فراهم آمده است... هزینۀ یک روز خود من حتی مخارج قصبهای در مصر ترا به راحتی پوشش میدهد...