آرمانشهر حافظ (80)
نگارهای دیگر!
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
به گمان، این غزل نیز نگارۀ تازهای است از عشق. بر این باورم که حافظ همیشه و همواره عاشق عشق بوده است و همیشه و همواره در ذهن بیقرار خود در حال تراشیدن تندیسی زیبا از عشق بوده است، برای نشاندن آن بر سر راهی از آرمانشهر خود. او طراح و سازندۀ عشق بوده است و بر جهان پیرامون خود تا دوردستها و تا فلک و هفتآسمان جامۀ عشق میپوشانده است و گاهی نیز فلک را با غزل های خود به رقص در میآورده است! در میان همهمه و غوغای ستارگان. و لابد که اگر حافظ عمری جاودانه میداشت، نسل زشتی و بدی در جهان و «ره افسانه» در میان «هفتاد و دو ملت» منقرض میشد. آنگاه ما میماندیم و عشق و باد صبا و نیازی نمیبود سر به کوه بیابان بگذاریم!
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
و آنگاه حتما شکر هم در طبق اخلاص میبود. الا شکری که به بنگاله میرفت!
شکرفروش که عمرش درازباد، چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخوا را
و آنگاه «شیدایان» نیز نیازی نمیداشتند که خود را با «عندلیبان» بسنجند، بلکه خود مسالهآمور هزار عندلیب میشدند!
غرور حسن اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی بکنی عندلیب شیدا را؟
و آنگاه چه نیازی میبود به بند و دام و افتادن به چاه زنخدان؟ هرکس به «خلق و لطف» مییافت «یار» جان و تنش را و «عشق» مدعی «خرد» نمیشد و خرد در مسند خود عاشقان را بار عام میداد. و توانا میبود، هرکه عاشق میبود!
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
و یار خود، بادپیما، باده در صراحی میانداخت و صراحینشین میشد و جرعه جرعه در یار حلول میکرد به حلالی!
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان بادپیما را!
اما حافظ در آغاز «تکامل» بود و راه دراز و فرصت کم. و هنوز «سهیقدان سیهچشم ماهسیما» راه دور و درازی داشتند تا دیار آشنایی بیدغدغه. راهی که امروز هم سواد نقطۀ پایان آن به دید نمیآید. و در عجبم از تجاهل حافظ!
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهیقدان سیهچشم ماهسیما را
در فصل دوم غزل، حافظ چه رندانه «عیب» دوست را تبرئه میکند.
جزین قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
و باکیش نیست از این برائت. زیرا سماع زهره از ترانۀ او مسیحا را به رقص میکشاند و «هر دم از روی» او «نقشی» زندش «راه خیال»!
در آسمان نه عجب گر به گفتۀ حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را
با فروتنی
پرویز رجبی