روزنوشت

پیامی زیبا و آکنده از عشق، شیفتگی، صداقت و حق‌شناسی

دربارۀ حافظ  دردانه

تا نجوییم آزارش

 

دل حافظ كه به دیدار تو خوگر شده بود

 ناز پرورد وصال است مجو آزارش


حافظا باز‌نما قصه‌ی خونابه‌ی چشم

 كه بر این چشمه همان آب روان ست كه بود


دكتر پرویز رجبی عزیزم سلام . حافظ جان ماست ، چشم ماست ؛ وجدان بیدار ماست ، توتم ماست. در سخن گفتن از او جانب حرمت فروبگذاریم كه می دانم شما می‌گذارید اما این عزیز دردانه‌ی ما دل نازك آیینه وارش تاب آه ندارد . او عزیز دردانه‌ی فرهنگ و زبان و ادب فارسی ست. هزار جان مقدس و هزار معشوق زیبا فدای نفس‌اش، كه در باغ نظر چمن‌آرای جهان خوش‌تر از این غنچه نیست .سخنان شما بسیار متین و منطقی ست اما در تحلیل شخصیت و اندیشه‌ی او عقل فرو می‌ماند .

عاقلان نقطه‌ی پرگار وجود‌اند ولی

عشق داند كه در این دایره سرگردان‌اند.

 

شهرام عدیلی‌پور

 

پانزده روز به خودم مرخصی داده بودم و آهنگ آن را داشتم که بیماری را بهانه‌کنم و اندکی بیاسایم!

اما دوستی به خواندن غزل پیشن (99) انگیختم. خواندم. سحرگاه امروز هم که پیام زیبای شهرام عدیلی‌پور را دریافتم، دوباره ناگزیر از آن شدم که توبۀ موقت را بشکنم. اما چند لحظه!

 

 ... من براین باورم که کسی را توان رنجاندن حافظ نیست. او به راستی دردانۀ همۀ ایرانیان است و مقامش در دل‌ها. و اگر «چپ» نگاهش کنیم دل خودمان را و همه را می‌شکنیم...

نگرانی من از سرگذشت مادرانمان است که خاک جسدشان را باد برده است، اما ترانه‌های سرگردان محبوس در بُرادۀ ناپیدایشان یک لحظه رهایم نمی‌کنند.

ما بخواهیم و نخواهیم، ناگزیر از این هستیم که سرانجام و روزگاری از اندوه آکنده در ترانه‌های مادران و بار امانت بادها بکاهیم...  

من در تاریخ گذشته با هیچ‌کس خودمانی‌تر از حافظ نبودم و همین بود که پای او را به میان کشیدم، برای خواندن عاقلان سرگردان در دایرۀ حضور به لختی درنگ!

گناهم را می‌پذیرم، اما به حرمت مادران، پوزش نمی‌خواهم! البته تصور نشود که شرمندۀ حافظ نیستم.

در این میان فراموش نکنیم که حافظ تابوشکن را هم می‌توانیم در کنار داشته باشیم. او حتما آزاری را که به او می‌رسانیم عذر خواهد نهاد. این بار چون حقیقت را دیده‌ایم!...

 

با فروتنی

پرویز رجبی


PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM