اگر من شیخ سعدی میبودم!
فردا قرار است روز سعدی در شیراز برگزار شود. پیداست که باری دیگر دربارۀ این ستون استوار و ستودنی ادب ایران سخن به فراوانی خواهد رفت.
ناصرخسرو تنها سخنورز ایرانی است که در سدههای میانه در سفرنامۀ خود اشارههایی به اوضاع اجتماعی ایران کرده است.
من اگر شیخ سعدی میبودم، دست کم پس از 30 سال دربهدری، در بازگشت از بعلبك و دمشق، خط میخی آشوری را به همراه میآوردم، تا ما آن را برای جهانیان بخوانیم و به خود ببالیم. او حتی در بازگشت از سفر 30 سالۀ خود به شیراز، انگاری تخت جمشید را بر سر راه خود ندید. البته اگر میدید هم جز اینكه میدانی دیگر كه برای دیوان و پریان باز شود اتفاقی نمیافتاد.
سعدی با زبان شیوا و نگاه ورزیدهای که به پیرامون خود داشت، میتوانست در کنار قحطسالی دمشق و به فراموشی سپردهشدن «عشق» در آن دیار، نشانههای ارجمندی از اوضاع اجتماعی روزگار خود در ایران از خود به یادگار بگذارد...
و اگر من سعدی میبودم، اگر به حق «روبهی بیدست و پا» را به امان خدا رها میکردم، فقط دست به نصیحت آزمندان و فرمانروایان و زورگویان نمیزدم و گاهی هم مظلومان را مخاطب قرار میدادم... کاری که جای آن تا نیمۀ سدۀ بیستم تقریبا خالی است... و هنوز هم مظلومان، به عادت دیرین، در انتظار یاوری از میان بزرگان نشستهاند و به توانایی خود باور چندانی ندارند... و هنوز هم شیوههای زندگی باید به قلم مغربیان باشد... و هنوز هم این صدای ضعیف من خشم گروهی، به ویژه جوانان را، که تنها به «بهبه گفتن» خوگرفتهاند، خواهد انگیخت و فکر خواهند کرد که سعدی علیهالرحمه هم به غارت رفت!...