پیام

پیام دوست      

 

جناب آقای عدیلی‌پور سلام

 

       درست می‌گویید كه حافظ به چشمانمان نور و به تن هایمان جان می‌دهد و وجدان هایمان را بیدار و هوشیار نگه‌می‌دارد. اما حافظ نه توتم است و نه دوست دارد كه توتم باشد. توتم حیوان و یا درختی است كه قبایل بدوی آن را به مثابه خدای ویژه قبیله خود انتخاب می‌كردند، تا در زمان گرفتاری به دادشان برسد و از شر حوادث زیانکار و دشمنان نابكار نجاتشان دهد. رابطه میان توتم و توتم‌پرست بر پایۀ دانش و آگاهی استوار نیست و دلبستگی و وابستگی توتم‌پرست به توتم مبتنی بر ترس و ناآگاهی است. بنا براین نمی‌توان هزاران انسان شیدا و دلباخته حافظ را كه از روی آگاهی وشور وشعور پیشانی به آستان درگاهش می‌سایند با توتم‌پرستان یكسان دانست و مقایسه كرد. البته طبیعی است كه گاهی وقت ها از فرط علاقه به خواجه در توصیف سجایای او گذر از مرزها و حدود نا محدود صورت می گیرد.

       آقای محترم، من نیز به نازك دلی این دردانه باور دارم و حتا می‌پذیرم كه آیینۀ نازك دلش ممكن است تاب یك آه را نداشته باشد و چشمان مهربانش نتوانند نگاهی پر از كین را تاب آورند.

       آیا چنین انسان با احساس و لطیفی كه آزارش به موری نمی‌رسد، می‌تواند بپذیرد كه هزار جان، آن هم از نوع مقدس‌اش و هزار معشوق و این هم از گونه زیبایش فدای یك نفس‌اش بشوند؟ از دو حال خارج نیست، یا شما از كیسه خلیفه حاتم بخشی كرده‌اید، و یا خواجه آن‌چنان كه می‌گویید نازك دل نیست.

       به گمانم حافظ در برابر مهر ومحبت نازك‌دل است. اما همو در مقابل مفتی و عسس و حكمرانان بیدادگر، كه به اشاره ای جان می ستانند و حتا خود به دست مباركشان ده‌ها انسان بی گناه را گردن می زنند، دل شیر دارد و با نوك خامه و نیش زبان كار هزاران نیزه و شمشیر را می‌كند و این عمل خطیر را در زمانی انجام می‌دهد كه نه از دموكراسی نشانی و نه از حقوق بشر اثری. و نه كسی را از كسی خبری بود و حاكمان خون آشام نه از افكار عمومی می‌ترسیدند و نه از سازمان ملل متحد واهمه داشتند و نه از دادگاه لاهه بیمی به خود راه می دادند و به احدی نیز جوابگو نبودند.

       خواجه و به قول شما این دردانۀ فرهنگ و زبان و ادب فارسی یك‌شبه به این مقام و منزلت دست نیافته است، او رنج و سختی و تنهایی و تنگدستی را تاب آورده اما هرگز به فریب و دورویی و ظلم تن نداده است. آیا چنین كسی می‌پسندد كه او را چون توتمی در طاقچه اطاق بگذارند و تقدیسش كنند و از او بهراسند؟ آیا حافظی كه همه عمر با بانگ بلند عشق را فریاد زده است، می‌پذیرد كه محترمش بدارند، اما دوستش نداشته باشند؟

       چرا فكر می‌كنیم كه اگر حافظ را دوستانه و یا حتا دشمنانه به نقد بكشیم و زوایای ناروشن او را روشن سازیم بر او جفا كرده‌ایم؟ چرا از خود خواجه راه و چاره كار را نمی‌پرسیم؟ مگر او لسان‌الغیب نیست؟ خوشبختانه پیشینیان زحمت ما را كم كرده‌اند و پای خواجه را به زندگی خصوصی ما باز كرده‌اند و برای هر مشكلی و پی‌بردن به هر رازی از خواجه مدد می‌خواهند. اگر شما هم بر این باورید از خواجه بپرسیم كه توتم است، یا یار همیشه در كنار من و شما.

      خوب است ما هم مانند دیگران از اوان كودكی به فرزندانمان یاد بدهیم كه می‌توانند با رعایت ادب و احترام، بزرگان خود را در همۀ عرصه‌ها به نقد بكشند. هی نگوییم غزل با حافظ تمام شده، مثنوی با مولانا پایان گرفته، حماسه راحكیم توس به اوج رسانده و رباعی را خیام به آخر رسانده است و...

       تا كی باید موضوع  انشای بچه های ما انتزاعی و ذهنی باشد؟ مانند علم خوب است یا ثروت.  زر بهترست یا زور؟ تعهد مهمتر است یا تخصص؟ زن خوب است یا مرد؟  مگر دانش‌آموزان و دانشجویان فرنگ كه سالیان سال است كه ویكتور هوگو، لامارتین، ژان ژاك روسو و دومای پدر وپسر و... را به نقد می‌كشند موجب كسادی بازار این بزرگان شده‌اند و نامشان را كم‌رنگ كرده‌اند، یا این كه به محبوبیت آنان افزوده‌اند و نگذاشته‌اند كه نسل جوان آنان را فراموش كنند؟ و با اتخاذ این روش زمینه‌ای را فراهم كرده‌اند تا جانشینان فرهیخته و پر‌آوازه ای جای آنان را پركنند و به غنای فرهنگی كشور بیافزایند.

       آندره ژید، پل الوارد، ژان پل سارتر، اندره مالرو، فرانسوا موریاك و آلبر كامو و هزاران نویسنده و شاعر و فیلسوف كه سر بر آورده‌اند از پیشینیان چه كم دارند؟ و این نهضت همچنان ادامه دارد و كاروان علم و ادب به پیش می راند و سر ایستادگی ندارد.

       در كشور ما افراط و تفریط در تمام زمینه ها بیداد می‌كند به همین سبب است كه هنوز نتوانسته‌ایم بزرگان علم و ادب خود را منصفانه و با ترازوی انصاف و بی‌طرفی بسنجیم. حتا نتوانسته ایم سه رویداد بزرگ و بی‌نظیر،دیعنی انقلاب مشروطیت، ملی‌كردن صنعت نفت و انقلاب اسلامی ایران را به‌دور از حب و بغض بررسی كنیم.           

 

       هوشنگ بافكر- زردبند
       30/1/87