ضحاک و کاوۀ هزارپارهتن!
در پیامی از من دربارۀ حقیقت کاوه و ضحاک پرسیده شده است.
به داستانهای اساطیری، حماسی و روایی به اندازۀ کافی پرداخته شده است و به سختی میتوان پذیرفت که کسی را توانایی آوردن سخنی نو دربارۀ کاوه و ضحاک باشد.
واقعیت این است که این داستانها هرگز شیرینی خود را از دست ندادهاند و مردم هزاران سال، جابهجا، آنها را به نیشِ دل کشیدهاند و گاهی نیز به فراخور روزگار، با پیرایشی و آرایشی از شاخ و برگ مردانگیها و دلاوریها و همچنین مردمستیزیهای آنها کاستهاند و یا به آنها افزودهاند.
بنابراین من نمیتوانم به کاوه و ضحاک روزگاری معینی بپردازم. همچون واژههای خیر و شر و نیکی و پلیدی.
چه کسی میتواند میزان خیر و شر و نیکی و پلیدی روزگاران را بسنجد؟ و که میتواند خاستگاه این دو را بیابد؟ آنهم در عرصۀ اسطوره که از رسوب هزاران خاطره شکل و اندام گرفته است.
برای من ضحاک و کاوه دو نماد هستند. برای شر و خیر. مظهرهایی برای پلیدی و نیکی. و تبلور نبردی همیشگی در درون ما در میدان بدی و نیکی. برای رستگاری باید که نیکی بر بدی بچربد...
ضحاک شکست نمیخورد مگر به دست کاوه. اما هزاران سال است که روزگار چوپانی و کوچنشینی و قناعت به یکی رستم دستان به پایان آمده است. همچنان که با یک باربد و نکیسا هم نشاطی فراهم نمیآید...
امروز روزگار ضحاک و کاوۀ هزارپارهتن است... نگاهی دیگر باید!
با فروتنی
پرویز رجبی