پیام دوست
پیام دوست
 

در آستانۀ آن‌سوی «آرمانشهر حافظ» پیام بسیار زیبایی دریافت کردم که کلافه‌ام کرد. اعتراف می کنم که اگر در این‌سوی آستانه می‌بودم و در آغاز کار، طرحی دیگر می‌انداختم. دریغ که دیگر مجالی در خود نمی‌یابم. فقط خوشحالم که به هنگام تالیف هرگز ادعایی نداشته‌ام...

 

 

دوست گرامی جناب دکتر پرویز رجبی سلام!

بی هیچ پروایی یا بیمی ، شما را دوست می نامم چرا که به معنای حافظانه ی واژه ، شما برای حافظ و من دوست هستید. من از راه روز نوشته های شما و دیگر نوشته ها در تارنماها با شما دوست شده ام. این نوشته ی من هیچ معنایی به جز دوستی نباید داشته باشد و گرنه من نارسا نوشته ام و پوزش می خواهم.

آرمانشهر حافظ را با صد غزل به ناشر سپردم

پیشگفتار این کتابم چنین است:

این خبر شادی آفرین را خواندم و بسیار خوشحال شدم. به شما و دوستداران حافظ شادباش می گویم. پیشگفتار را هم با شوق و علاقه ی فراوان خواندم . در عالم خاطرخواهی و حافظ خواهی به نکاتی برخوردم برای شما می نویسم تا شاید هدف مشترکمان ( درک زبان حافظ )، به ویژه برای خوانندگان غیرمتخصص، بهتر تحقق پذیرد.   

«امیدوارم این شیوه از فاصلۀ خوانندگان «غیرمتخصص» حافظ با او بکاهد.»

انگیزه ی من در نوشتن این نامه ی کوتاه گفت آوردی است از شما که در بالا آوردم. اگر بر آنیم که فاصلۀ خوانندگان «غیرمتخصص» حافظ با او را بکاهیم باید شیوه ای و یا ابزاری فراروی آنان بگذاریم تا این کار را آسان کند.  شما در نوشته ی خود دغدغه ی آن را دارید که: « دریغم آمد که بی‌شایبگی نگاهم به غزل‌ها را مخدوش کنم! پیداست که خواننده خود این حقیقت را درخواهد یافت.»

اگر سرمایه ی شما در نگاه به غزل خواجه ، حافظ شناسی یا حافظ خوانی آیت الله  مطهری باشد یا آیت الله طباطبایی یا آیت الله علامه ی برقعه ای ( که این یکی حافظ را مفسد فی الارض می داند) سه نگاه متفاوت اما در یک سمت و سو خواهیم داشت. اگر از ذبیح بهروز یا دکتر جمالی توشه ای گرفته باشید حافظ از نگاه شما ؛ ایرانی و گنجینه ی فرهنگی دیرپا خواهد بود. نگاه دشتی یک نگاه است ، نگاه خرمشاهی هم نگاهی دیگر است. این گوناگونی درنگاه ها که بیشتر آن ها با هدف والا و انسانی حافظ بسیار فاصله دارند، جز آن که فاصله ی خوانندگان غیر متخصص را با حافظ زیادتر و پیام حافظ را مخدوش کنند، کار دیگری نخواهند کرد.

شما نوشته اید: «حافظ در آرمانشهر خود عطر دیگر شاعران را هم انباشته است. در شیشه‌های شفاف غزل‌های خود. او چیزی را پنهان نکرده است. او فقط به بیتی ناب از دیگران صولت و شکوه بخشیده است. یا مانند امروز این بیت‌های ناب را ویراستاری کرده است و بر آن ها نمک و قند افزوده است...»

نوشته ی شما شیرین است و تعابیرتان شاعرانه و عاشقانه است که هیچکدام نه عیب است و نه ناروا . عطاری و قنادی و زیبایی شناسی وفلسفه و معماری و موسیقی دانی و سخن دانی و اسلام شناسی و ستاره شناسی و . . . همه از هنرهایی بوده که « باعث حرمان۵ / ۲۲۰حافظ خانلری » خواجه شیراز گردیده است، البته به جز « فن شریف ۵ / ۲۲۰ » عشق ورزیدن به آدم که گِل او را در میخانه ی فرهنگ ایرانی سرشته و به پیمانه زده اند (۱ / ۱۷۹).

همه ی این هنرها در دیوان حافظ برای آن به کار رفته است تا گوهر اندیشه ی تابناک حافظ را بنمایاند. حافظ بسیار زودتر از اندیشمندان اروپایی با ........، این بحر معلقی که کشتی ارباب هنر را می شکند ( ۴ / ۳۷۱) به مبارزه پرداخته و سقف این فلک را شکافته و گستره ی اندیشه را نو به نو ، نو کرده است. دریغ که حافظ شناسان ما زیبایی های رتوریک کار حافظ را بیشترمی بینند اما مغز ناب سخن او را نادیده می گیرند. همسرم در دو رساله ی دکتری خود زیر نام های صور خیال در غزل عاشقانه ی حافظ ( استراسبورگ ۱۹۸۰ ) ،  پژواک شعر حافظ در فرانسه (اپسالا۲۰۰۱)، که نشانی آن ها را پیش از این برای تان نوشته ام،  نشان داده است که سمبلیسم فرانسه تا چه اندازه از شعر حافظ سرچشمه گرفته است. اگزیستانسیالیسم هم با همه ی تازگی اش در برابر دیوان حافظ جرقه ای بیش نیست : « زین آتش نهفته که در سینه ی من است ـ خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت۱ / ۸۷ »

همان گونه که شما یادآور شده اید حافظ نه تنها کار پیشینیان خود را « یا مانند امروز این بیت‌های ناب را ویراستاری کرده است» بلکه مانند استادی فرزانه ناراستی های فلسفی آنان را هم راست کرده است. سعدی می خواهد شکر به جای بیاورد ( البته برای الله ) و نمی داند که به چه میزان و چگونه ؟ ولی حافظ می داند و به ما شیوه ی ایرانی اندیشیدن را هم می آموزد.

سعدی:

کجا من شکر این نعمت گذارم

که زور مردم آزاری ندارم

حافظ:

من از بازوی خود دارم بسی شکر

« که زور مردم آزاری ندارم » حافظ خانلری ۵ / ۳۱۸

واژه ها ، هم بار زیبایی شناسی دارند و هم بار فلسفی و اجتماعی . « ببین که تفاوت ره از کجاست تا به کجا ! » ۱ / ۲

    سعدی:

        ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم

        الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم

    حافظ:

        فتوی پیر مغان دارم و عهدی‌ست قدیم

        که حرام است می آن را که نه یار است ندیم ۱ / ۳۶۰

شیخ مصلح به الله و آن بحر معلقی تکیه دارد که حافظ آن راهفت صدسال است شکافته است. حافظ با واژه های "فتوی"  و "حرام " همان الله را به ریشخند گرفته است که شیخ نمی تواند از آن دست بکشد. عهد قدیم برای شیخ روز الست است و اما عهد قدیم برای خواجه ی بزرگوار ما ، با فرهنگ می ، یار و پیرمغان ، شناخته می شود که همان ازل است که سر در بی کرانه ی زمان دارد و بنیاد اندیشه ی حافظ را ساخته است.

نزد حافظ سخن از درون مایه و محتوا است نه از شکل و فرم حتا رنگ و مزه ! واژه های عشق و عاشقی ، نزد سعدی همان ویژگی و همان چگالی را ندارد که نزد حافظ دارد. "صوفی شهر۸ / ۲۹۰" و "صوفی . . . حقه باز۱ / ۱۲۹" دیگر حساب شان روشن است. شما نوشته اید که :

« حافظ نخست به «عشق» می‌رسد و سپس به «معشوق»! پای عشق که درمیان باشد، کسی هم که می‌خواهد حافظ را عارف و صوفی بخواند دستش خالی نمی‌ماند. و طبعا منازعه و مناقشه هم روالی منطقی می‌یابد.»

حافظ می گوید :

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ۹ / ۲۶۰   

 سعدی:

           من از آن‌روز که در بند توام آزادم

           پادشاهم که به بند تو اسیر افتادم

    حافظ:

           فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دلشادم

           بندۀ عشقم و از هرو دو جهان آزادم ۱ / ۳۱۰

من این نوشته را به هیچ سودایی جز سودای عشق به فرهنگ و ادب ایران و عشق به حافظ  و شما ننوشته ام که به گمان من این عشق همان است که شما هم در دل و جان خود به فراوانی دارید و از همین رو ، من این نامه را دوستانه و خودمانی برایتان می فرستم.

 دوستدار شما

منوچهر تقوی بیات

استکهلم

 



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM